۳۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

49، خواهریه

یک خواهر دارم که چند سالی از من کوچکتره.

تنها کسیه که همیشه همه ی مناسبت ها برام هدیه می خریده. 

و تنها کسیه که من هرجایی برم، حتی توی دوران دانشجوییم از تهران که برمیگشتم، حتما براش هدیه می خریدم.

کلی قلب و کارت پستال و روسری و .... دارم که به مناسبت های مختلف از پول توجیبی اش برام خریده.

من تا چند سال پیش اسطوره ی خواهرم بودم.

اما واقعیت اینه که اسطوره برای از دور تماشا کردنه!

نه اینکه باهاش زندگی کنی و هم اتاق باشی و توی خیلی چیزها شریک.

اما الان چند سالی هست که دیگه اون تصور آرمانی و ... رو از من نداره.

از 4 سال پیش که من اومدم خونه و از نزدیک با خواهرم در ارتباط بودم، کم کم اون تصور آرمانی و ...

جاش رو به یک خواهر بزرگتر معمولی داده که خب مثل همه ی آدم هاست.

آدم وقتی از رویاش میفته بیرون، یه کمی سخته تا دوباره با زندگی تطبیق پیدا کنه. اما اگر بخواد، حتما این اتفاق میفته.

خواهر من الان یک آدم مستقل و خودساخته شده. کسی که هم درس میخونه، هم کار میکنه، هم خیاطی می کنه، آشپز خیلی ماهریه و کلی ویژگی های خوب که من ندارم رو داره. و نکته ی مهم اینه که از زندگی زیر سایه ی اسطوره ای که قبلا توی ذهنش بوده و خودش و اطرافیان مدام اونو باهاش مقایسه می کردن، خارج شده.

و من همیشه ی همیشه عاشق خواهرم بودم و هستم.

چون قلب خیلی پاک و مهربونی داره و کلی خصوصیات اخلاقی خوب داره که من ندارم.

خدا همه ی خواهرای مهربون رو حفظ کنه.

+   عصری قراره به مناسبت امروز بریم باهم بستنی بخوریم! :)

++ کلا قرابت ( زندگی مشترک بین زن و شوهر، همخونه بودن، هم اتاق بودن) یک خاصیتی داره که خیلی از تصورات آرمانی ما رو ازبین می بره و به جاش اجازه میده که یک آدم رو با همه ی ضعف ها، خوبیها، کاستی ها و نکات مثبت و منفیش ببینیم. اگر این زمان که یک آدم رو به طور واقعی دیدیم دوستش داشتیم، اونوقت میتونیم ادعا کنیم که عاشقش هستیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

48، بی حوصلگی

چند روزه که حوصله ندارم حتی به فایل های پروژه نگاه کنم.

چند روزه از این همه کار اداری که هی پیچ و تاب میفته بهش و جلو نمیره، خسته ام.

چند وقتیه که حس میکنم دیگه نمی کشم.

دیگه مغزم کار نمیکنه؛ جسمم نمی کشه.

خسته ام...




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

47، شعــر نوشت

حتما این شعرو شنیدین:

" کس نخارد پشت من     جز ناخن انگشت من"

مرحوم پدربزرگ وقتی کسی این شعرو میگفت، با خنده می گفتن:

" همتی کن تا نخاری پشت خویش     وارهی از منت انگشت خویش

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

46، زیبانوشت

" هر چیزی که چشمانت می بیند، پندی در آن نهفته است."

امام موسی کاظم علیه السلام

+ این حدیث رو بار اول 7-8 سال پیش روی برد دانشکده دیدم،

و خیلی اوقات سعی کردم از چیزهایی که میبینم و می شنوم و برام پیش میاد و .... حتما یک چیزی یاد بگیرم.

می تونم بگم که این جمله خیلی روی زندگیم تاثیر داشت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

45، آخه تو چرا اینجا نیستی!!!؟

دوست خیلی عزیزی دارم که 8 سالی هست با هم دوستیم.

صمیمی ترین و عزیزترین دوست من...

ما بدون اینکه حرفی بزنیم، خیلی اوقت حس می کنیم طرف مقابلمون چه حسی داره. حتی از فاصله ی خیلی دور...

دوست عزیز من حدود 2 سالی هست که برای ادامه ی تحصیل از ایران رفته...

من گاهی خیلی دلم براش تنگ میشه. خیلی زیاد...

امروز زنگ زد. یه ساعتی حرف زدیم. من از دیروز خیلی حالم گرفته بود. اما با حرف زدن باهاش، کلی روحیم عوض شد.

بهم گفت: مریم! از ... که سخت تر نیست! تو یادت رفته که چه کردی با این درس و استادش!؟

( این ... یک درس خیلی سخت توی رشته ی ماست که با یک استاد خیلی سخت گیر گذروندیم که شهره ی خاص و عامه! و اقلا نصف اساتید دانشگاه های فنی تهران شاگردش بودن. )

+ خداییش خیلی روحیه گرفتم. کاش جای این همه آدم مزخرف که دورم رو گرفتن، دوستم اینجا بود. هعی...

++ میخواست برای دفاعم بیاد، گفت منو دعوت کن خب. بهش گفتم نیا لطفا. راضی به زحمتت نیستم.

+++ با دوستم می رفتیم امام زاده صالح. از وقتی رفت من دیگه طاقتش رو نداشتم تنهایی برم امام زاده. تا که امسال تابستون اومد و باهم رفتیم.

++++ وقتی که میخواست بره؛ قرار بود که خبر بده من برم فرودگاه بدرقه ش. بعدش روز قبلش زنگ زد و خداحافظی کرد . گفت نمی خواد بیای و موبایلشو خاموش کرد و رفت. بعد چند وقت که باهم چت میکردیم، بهش گفتم ازت ناراحتم که نذاشتی بیام فرودگاه. گفت: نمی تونستم خداحافظی کنم؛ طاقتشو نداشتم...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو