۳۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

25، ختم مجرب!

یک روز توی بی.آر. تی بودم.

روی صندلی نشسته بودم و یک دختر خانومی روبه روم ایستاده بود.

باهاش چشم تو چشم شدم و لبخند زدم.

ازم پرسید مجردی یا متاهل؟ چند سالته؟

منم جواب سوالشو دادم و گفت انشالله به زودی ازدواج میکنی.

منم تشکر کردم و به ایستگاه آخر رسیدیم و پیاده شدم.

از پله برقی رفتم بالا تا سریع برسم به اتوبوس اون سمت خیابون که دیرم نشه.

به اتوبوس که رسیدم دیدم یکی از پشت صدا میزنه: خانوووووووم!

منم به خودم نگرفتم.

تا رسید بهم و نفس نفس زنان گفت چرا انقدر سریع راه میری؟

همون دختر خانوم بود.

گفت میخوام یه ختمی یادت بدم که ازدواج کنی!

من خودم انجام دادم و الان نامزد دارم و....

من گفتم مرسی. نمیخواد. گفت نه باید بهت بگم انجام بدی.

کلی اصرار کرد و آخرش یه کاعذ از کیفش در آورد و شروع کرد به نوشتن.

گفت اینا رو بعد نماز صبح تا زمان طلوع میخونی. آخرش هم به یک سوره ای ختم میشد که باید زمان طلوع خونده می شد.

مدت ختم هم 40 روز بود.

به جز این یک دعا نوشته بود که باید مینداختی به گردنت.

منم تشکر کردم و کاغذ و گرفتم و از پله های اتوبوس رفتم بالا.

کلی سفارش کرد که حتما انجام بده و....

منم گفتم : انشالله.

و خداحافظی کرد و تمام!

+ انقدر ختمش طولانیه که من حتی یک بار هم انجامش ندادم!

+ چرا من ختم بگیرم!؟ اصلا اون باید ختم بگیره که قراره همچین دختری گیرش بیاد! والا.... :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

24، کنجکاوی! :)

یک بار یک خانومی توی مترو کنار من ایستاده بود.

مانتویی بود و حدودا 40 ساله.

نمی دونم سر چی یکی دو جمله بین ما رد و بدل شد.

بعد پرسید: متاهلی؟

گفتم: نه.

گفت: آخه با این حجاب بهت نمیاد مجرد باشی!

گفتم : حجاب چه ربطی به تجرد و تاهل داره؟

گفت: هیچی البته. راست میگی!

خدایا! بعضیا چرا اینطورین!؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

23، معارفـه

روز معارفه ی لیسانس ما توی دانشکده که قرار بود به اعضای هیئت علمی معرفی بشیم روز خیلی خاصی نبود.

مخصوصا اینکه معارفه یک هفته به تاخیر افتاد و توی ماه رمضون برگزار شد و به ما شیرینی هم ندادن! :|

رئیس وقت دانشکده ی ما آدم خیلی فرزی بود و خیلی سریع صحبت میکرد

و بعد ها دیدیم که به همون سرعت هم درس میداد و مطالب رو آنالیز میکرد!

اومد و 45 ثانیه به ما تبریک و خوش آمد گقت و تمام!

بعدش معاون آموزشی اومد و 45 دقیقه کل درس ها و مقررات آموزشی دانشکده رو توضیح داد.

راستش من از کل 45 دقیقه یک جمله یادمه: حذف کردن درس، حل مشکل نیست. صرفا پاک کردن صورت مسئله هست!

و من کل 4 سال این جمله آویزه ی گوشم بود و هیچ درسی رو حذف نکردم.

اما

مهم ترین قسمتی که اغلب یادم میاد از اون روز، صحبت یکی از اساتید بود

که به عنوان پیشکوست اومد و برامون چند دقیقه حرف زد. یک استاد خیلی باسواد که دکترای ناتمام داشت.

راستش من اون موقع 18 سالم بود وخیلی هم متوجه نمیشدم چی میگن ایشون.

البته بچه های دیگه هم احتمالا مثل من بودن....

یادمه که بهمون گفت: شما میتونید از اینجا بی سواد فارغ التحصیل بشید.

بهتون لیسانس هم میدن. هیچ اتفاقی هم نمیفته!

گفتن اما شما اینجوری توی جامعتون منشا فساد می شید!

چون وقتی جایی مشغول به کار می شید اجازه نمی دین یکی باسوادتر از شما وارد اون مجموعه بشه

تا مبادا موقعیت شما به خطر بیفته...

راستش من اون موقع اصلا متوجه نشدم که چی گفتن ایشون.

تا اینکه اومدم ارشد و گاهی روزی 3-4 بار یاد حرف استادم میفتم.

+ حواسمون به الکی درس پاس کردنمون باشه.

یک دکتر بی سواد مریض رو به کشتن میده.

یک مهندس بی سواد، مدیر بی سواد، آخوند بی سواد و....

همه باعث میشن جامعه به جای رشد رو به جلو، به عقب بره.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

22، نمکین :)


پیامبر فرمودند:

" حضرت یوسف از من زیباتر بود؛ ولی من بانمک تر از او هستم. "

+ من عاشق کلمه ی " املح" عبارت عربی این روایت هستم که پیامبر میفرمایند. :)


++ منبع: سنن النبی، علامه طباطبایی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

12

سلینجر میگه:

" نبوغ موهبت نیست، معلولیت است."

+ شدیدا معتقدم به این جمله.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو