۷۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

224، مریم هستم، تکنسین اجاق گاز!

ناهار پلویی درست کردم جای همه ی دوستان جدا خالی.

یعنی عالی شده بود. ته دیگ برشته و خوش رنگ و خوشمزه! :)

تا من بیام عکس بگیرم کل ته دیگ رو پدر و مادر گرامی برداشتن

و مساحتی در حدود نصف کف دست به من ته دیگ رسید! :)

پرسیدم خب چطوره؟ خوشمزه شد؟ عکس که نزاشتین بگیرم! :)

پدر گرام فرمودن که بله البته برنج خوبی هم داریم! :)

مهربان مادر هم اضافه کردن که آب تصفیه شده باشه برنج خوب میشه خب! :)

فکر کنم من فقط در نقش فندک اتوماتیک عمل کردم! یا تکنسین اجاق گاز یا همچین چیزی!!! :)

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

223، آموزگاران من، (3) دوره ی راهنمایی

کسی که اینهمه سال درس خونده کلی هم معلم و استاد داشته.

از دبستان که بگذریم، معلم های راهنمایی من هم آدم های خیلی خوبی بودن.

خانوم "ب" معلم فیزیک سال دوم که همیشه معتقد بود من آخرش یه چیزی میشم.

معلم خیلی توانمند و مهربون و خوش اخلاقی بود، من اون موقع ها آرزو داشتم مثل معلمم بشم. :)


آقای "الف" معلم ریاضی سال دوم که همیشه میگفت باید تلاش کنید،

همّتون باید خوب درس بخونید و تلاش کنید که سطح علمی جامعه رو ببرید بالا.

من ازین معلمم نظم و انضباط توی درس خوندن و نوشتن و مسئله حل کردن رو یاد گرفتم. 

به حدی که جزوه ی فیزیک (2) لیسانس من هنوز توی انتشاراتی های دانشگاه تکثیر میشه و دست به دست میچرخه.


از خانم "ر" معلم زیست راهنماییم دقیق خوندن و دقیق جواب دادن رو یاد گرفتم، البته با سختی زیاد! :)

زن بسیار آروم و مومنی که چند سال پیش همسرش رو از دست داد و خیلی بهش سخت گذشت.


از خانوم "الف" معلم تاریخمون، دینداری رو یاد گرفتم. درست خوندن و درست گوش دادن رو یاد گرفتم.

به تاریخ علاقه مند بودم، و به واسطه ی ایشون خیلی علاقه مند تر شدم.


خدا همشونو حفظ کنه. خدا همه ی معلم های نازنین رو حفظ کنه.





۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

222، اردیبهشت

هوا انقدر خوبه، انقدر همه جا سر سبز و بهاریه 

که آدم دوست داره کل عصرها بره قدم بزنه توی خیابون ها.

و عکس بگیره از درخت های زیبا.

طبعا من توی خیابون همچین کاری نمیکنم که!

این عکس رو از حیاط دانشکده گرفتم،

که به طور متوسط هر 1 ساعت یک نفر ازش رد میشه.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

221، آموزگاران من، (2) خانوم راد

تازه کلاس سوم دبستان رو تمام کرده بودم. طبق تجربه ای که مادر داشتن،

فرمودن که کلاس چهارم ریاضیش سخته؛ و من باید تابستون برم کلاس.

مدرسه ی ما یک مدرسه ی دولتی بود و ازین قرتی بازیا نداشت!

بنابراین من به نزدیکترین مدرسه غیرانتفاعی به خونمون رفتم برای کلاس ریاضی.

معلم کلاس ریاضی تابستونی من "خانوم راد" بود که معلم کلاس چهارم همون مدرسه غیرانتفاعی بود.

توی همون کلاس های یک روز درمیون ایشون من رو کشف؟! کردن

و به مدیر مدرسه گفتن که منو ببره مدرسه خودشون!

من رو مجانی ثبت نام کردن و بردن مدرسشون و البته ازین بابت هنوز هم راضی و خوشحالن . ( چرا؟!)

معلم من اصلا خوش اخلاق نبود. اصلا مهربون هم نبود. اما آدم خوبی بود و منصف بود.

توی کلاس هم براش فرقی نداشت که من بهترین دانش آموزش بودم یا کسی ضعیف ترین دانش آموز کلاس بود.

با همه یکسان برخورد میکرد. حتی میتونم بگم من رو خیلی بیشتر از شاگردای دیگه دعوا میکرد. :)


+ دو سال پیش رفتم دیدن معلمم. حالا توی یک مدرسه ی پسرانه درس میده.

انقدر از دیدنم خوشحال شد که خودم انقدر ذوق نداشتم! :)

من همیشه مدیون خانوم راد هستم. حتی وقت هایی که دعوام میکرد. خدا خیرش بده.





۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

220، دو دوست!

همه ی ما آدم هایی که علاقه ی شدیدی به تحمیل عقیده ی خودشون دارن رو دیدیم!

کسانی که به زور میخوان بقیه رو نمازخون کنن!

کسانی که به نظرشون همّه توی هر مجلسی باید برقصن!

کسانی که علاقه به چادری کردن دخترای مانتویی دارن!

کسانی که دوست دارن دخترهای چادری رو از امّل بودن نجات!! بدن و چادرشونو از سرشون بردارن!

همه هم بر حسب موقعیت و ظاهر و عقیده و .... نمونه هایی دیدم ازین دست.

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو