۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

377، در باب عشق


عشق، عواطف و احساسات کسی به سن و سال من،

تفاوت های اساسی داره با عشق یک دختر 18 ساله....

 

+ توضیح: من نه وقتی 18 سالم بود عاشق شدم و نه الان عاشقم! صرفا تصوراتم رو درباره عشق نوشتم! :)

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

376، از مجاز تا واقعیت (2)

از اساتیدی که من اول از اینترنت پیدا کردم و بعد رفتم سرکلاسشون ( و واقعا تجربه های منحصر بفردی بود برام)، اگر بگذریم، میخوام یکی از اقداماتم برای پایان نامم رو تعریف کنم براتون. من با یکی از اعضای تیم استادم کار میکردم، در واقع ایشون به من نرم افزارها رو یاد می داد، از یه جایی شروع کرد به پیچوندن ما، با استاد تصمیم بر این شد که من برم دانشگاه خودمون و از بچه ها کمک بگیرم. راستش دلم نمیخواست برم تک تک آزمایشگاه های فنی و از بچه ها بپرسم، حس خوبی نسبت به این کار نداشتم، چون اسم اعضا که توی سایت بود، همشون آقا بودن.
 یک روز نشستم توی خوابگاه، یک ایمیل نوشتم و به تک تک اعضای آزمایشگاههای رشته ی موردنظر فرستادم. ایمیل ها رو از سایت دانشگاه گرفته بودم. از نصفشون جوابی نگرفتم. چندتایی گفتن بلد نیستن و دو نفر گفتن کمک میکنن بهم. با یکیشون هماهنگ کردم که برم ازش حضوری بپرسم اشکالاتم رو. راستش عکسش رو توی سایت دیده بودم و کمی استرس داشتم... روز موعود رفتم و خب یک اتفاق خیلی جالب افتاد. دوستی مهندس داشتیم ( که البته دوست دوستم بود و من دورادور میشناختمش) که چند وقت قبل عقد کرده بود، دیدم که بعله! ایشون همسر دوست ما هستن. نمی دونید چقدر خوشحال شدم. دیگه کلی نشستیم به رفع اشکال و دوستم هم بود و کلی کمک و راهنمایی و خدا خیرشون بده. یک چیز خیلی مهم توی کار با نرم افزار از همسر دوستم یادگرفتم که هنوز ازش استفاده میکنم.

نفر دوم، جالب تر بود.  فارغ التحصیل شده بود، بعدتر فهمیدم که خودش و خانومش شمالی هستن، از من پرسید کدوم خوابگاه ساکنم و یک روز یک خانومی از فارغ التحصیلهای ارشد که همکارش بود رو، فرستاد که بیاد خوابگاه، برای من اشکالات نرم افزاریم رو رفع کنه (که من راحت باشم) و بعد ازون هم منو به یکی از دوستانش معرفی کرد، که آدم واقعا باسوادی بود. کلی وقت میزاشت و توضیح می داد و جالب تر این بود که انقدر آدم خوبی بود که حتی یک بار ازم نپرسید موضوع پایان نامم چیه، به طریق اولی سوالهای دیگه هم نپرسید! فکر میکنم اینجور عمل کردن لازم بود، به جهت جلوگیری از به خودگیری ها و ...

+ نوشتن یک ایمیل خوب، خیلی مهم هست. یکی از تجربیات جالب من اینه که یک بار از طرف دوستم برای استادی ایمیل نوشتم و درخواست recomendation کردم. 5 دقیقه بعد استاد محترم جواب دادن و گفتن حتما اینکارو میکنن. بعدتر CV دوستم رو اصلاح کردن و ... خلاصه که ایمیل خوب نوشتن خیلی مهمه. بدون حاشیه، محترمانه و واضح.

++ باز هم ادامه بدم؟!
۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

375، از مجاز تا واقعیت (1)

تا الان به این فکر کردین که مثلا برین دیدن کسی که هیچ شناختی ازش ندارین؟ مثلا برین دوستان وبلاگیتون رو ببینید؟! اصن این بلاگستان و زندگی روزمره تون براتون مرزی داری؟ یعنی شما آدم متفاوتی هستین خارج از اینجا؟ یا کلا شخصیت متفاوتی دارین؟ یا نه مثل همینجا هستین؟ اصن این موضوع مهم هست توی دیدن آدمهای جدید؟! خب بزارین من از تجربیاتم در موارد این چنینی براتون بگم. اولش بگم که این پست یک مخاطب خاص داره، یک دختر خانوم دبیرستانی که کوچکترین خواننده ی این وبلاگ هست و ده سالی از من کوچکتره و به حسب اتفاق؛ ما همشهری از آب در اومدیم. طبعا به خاطر سن و سال ایشون من از خواستگاریهایی که شبیه blind date بوده و معرفان عزیز زحمت کشیده و چیزی نگفته بودن تا ما هیچ دیدی نداشته باشیم، حرفی نخواهم زد که بدآموزی نداشته باشه. :)

من وقتی برای ارشد انتخاب رشته می کردم، به سایت دانشکدمون سرزدم و با یک لیست 17 نفری از اساتید روبرو شدم. خب بین 17 نفر طبعا یکی پیدا میشه که زمینه ی تحقیقاتیش مورد علاقه شما باشه. بعدا که وارد شدیم، دیدیم که کلا گروه ما یک نفره هست! ازونجایی که خیلی بی مسئولیت بودن، ننوشته بودن که اینها اسامی کل استادهایی بوده که از سالهای قبل با ما همکاری داشتن و ... خب این یک نفر هم زمینه ی کاریش مورد علاقه من نبود. قوانین خیلی سختی توی دانشگاه های دولتی وجود داره در مورد انتخاب استاد راهنما که به شما اجازه نمیده استادی خارج از دانشگاه انتخاب کنید. منتها من میخواستم اینکارو بکنم. یکی از دوستام گفت که یکی از دوستانش با فلان استاد کار میکنه، بهش ایمیل بزن ببین چطوریه، من همین کارو کردم( یک ویژگی خیلی مثبت استاد مذکور که راهنمای من شد، این هست که شدیدا با تکنولوژی جلو میره و حتی از ما جوونترها هم جلوتره و راهنماییمون میکنه و اگر سفر نباشه، همه ی ایمیلهای یک روز رو شبش جواب میده.)، خلاصه استاد از ما رزومه خواست و ما رو ندیده قبول کرد. بعدش ما گروه رو راضی کردیم. گروه هم استاد منو تا روز دفاعم ندیدن، علت اجازه دادن هم این بود که گفتن وقتی همچین استادی میخواد با دانشجوی ما کار کنه، چرا ما نزاریم؟! ( استاد مذکور یکی از غولهای شبیه سازی سیالی در دنیاست.). خلاصه ما بعد از کسب رضایت گروه و ... رفتیم استادی که ندیده ما رو اپلای کرده بود، ببینیم، قرار بود برم سر کلاسشون، روز موعود توی سایت دانشگاهشون عکس استاد گرام رو دیدم و بعد رفتم طبقه ای که قرار بود کلاس تشکیل بشه، منتظر موندم، بعد استاد اومد و بعد از کلاس خودم رو بهشون معرفی کردم و .... بقیش رو هم می دونید دیگه. :)

+ اون روزها و در واقع تا روز تصویب پروپوزالم که قبلا ازش نوشتم، هیجان داشتم و البته کمی استرس. بعضی آدمها از قرار گرفتن در موقعیت های جدید و ناشناخته می ترسن، این هم اغلب ذاتیه، گرچه میشه کمی بهترش کرد با تمرین. منتها من از جمله ی آدمهایی هستم که ازینجور چیزها استقبال میکنم. دیدن آدمهای جدید و جاهای جدید و تجربیات جدید رو دوست دارم.

++ نکته ی مهم! منظورم از تجربه ی جدید، تجربه ی هیچ نوع خریتی نبوده و نیست! با همه ی ریسک پذیریم، معتقدم ترس یک ویژگی خیلی مهم و مثبت برای خانومهاست. من هنوز تا مسیری رو نشناسم، تاکسی سوار نمیشم. پیاده یا با اتوبوس میرم و ...هیچوقت ماشین بین راهی سوار نمیشم در فاصله بین تهران و شمال و ... خلاصه که ما شما رو به راه ناصواب هدایت نکردیما! :)


+++ ادامه خواهد داشت ان شاءالله.


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

374، عیدی دوستان :)

امروز رفته بودیم جایی، من حسابی یادتون بودم و کلی براتون عیدی آوردم.


+ برای دیدن اندازه ی واقعی عیدی هاتون میتونید روی عکس هاشون کلیک کنید.

اگر دوست داشتین به من بگین از کدوماشون خوشتون اومده.

در ضمن ... صلوات بفرستین! :)

۲۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

373، جهان علیتی یا غیر علیتی

قبلا گفته بودم که میخوام در مورد یک موضوعی حتما مطلب بنویسم. فرصت و حوصلش نبود تا امروز.
دانشمندان زیادی توی دنیا هستند که به وجود خدا اعتقاد ندارن، یعنی ملحد هستن.
کلا در بین فیزیکدانها کسی پیدا نمیشه که مشرک باشه، همه یا موحد هستن، یا ملحد؛ صفر یا یک.
علتش چیه حالا؟
۲۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو