۴۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

463، یه شوهرم نداریم...

شاگردای امسال تابستون زنگ زدن،

گفتن که بالاخره به هر سختی بود مدیر و آموزش پرورش منطقه شون
 قبول کردن که دوم تجربی هم داشته باشن، و بچه ها رفتن تجربی،
اما معلم فیزیک ندارن، معلم یک روز تو مدرسه هست
که به پیش دانشگاهی ها و اولی ها درس میده،
بعد اینا موندن بی معلم،
من اگر شوهر میداشتم،
راضیش میکردم قبل از امتحانات ترمشون یکی دو هفته بریم پیششون،
بهشون فشرده درس بدم، گناه دارن خب... :(

+ از سری کاربری های همسر گرامی.

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

462، بازگشت به خانه

 انقدر توی راه ترافیک بود، که 1.5 ساعت اضافه توی راه بودیم،

وقتی رسیدم، یک راست رفتم خونه شاگردم. فردا ریاضی داشت

و اگر کلاس برگزار نمی کردیم، عقب می موند بنده خدا.

بعد پدر اومد دنبالم، خونه که رسیدیم، خواهر و مادر اومدن استقبال و ماچ و بوسه و ...

بابا میگه ببین تو رو خدا! مردم چه شانسی دارن! یکی ما رو نبوسید وقتی دیدمون!

بغلش میکنم، میگم خب تو ماشین نمی شد که!

حالا بعدشم من دو روز نبودم! قندهار نرفته بودم که. تازه میخواستم تا جمعه بمونم!

دیگه نشد بمونم دیگه!!! ( میدونم پرورئم، به روم نیارید شما!)

برای خانواده مان خوراکی خریدیم و برای همسرمان هم سوغاتی.

عادت مان هست، لوس هم خودتون هستین! :)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

461،شهر دوست داشتنی

سفرم تمام شد و دارم برمیگردم...

کاش تمام نمیشد به این زودی...

با اینکه آب و هوای خوبی نداشت،

ولی حال و هوای خوبی داشت...

دلم از همین الان برای بانو و همه دوستای نازنینم تنگ شده

آخرین دوست عزیز رو امروز صبح تو حرم دیدم و شرمنده لطف و محبتش شدم، مثل همه دوستان که شرمنده مهربونیهاشون شدم.


یا حق

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

460، کمی روزانگی

1- امروز یک سری از کارها رو انجام دادم، چند تایی رو هم موکول کردم به بعد از سفرم. دو سه روزی نیستم. تا من بیام دخترای خوبی باشین. همون سفارشهای همیشگی. گیس های همو نکشید. دوست باشین با هم.

2- یادتونه بچه بودیم کفش های تق تقی مامانامونو میپوشیدیم و راه میرفتیم و ذوق می کردیم؟ حس غریبی بود، نه؟ شده کفش کسی رو الان بپوشین؟ مثلا برین جایی کفش کسی رو اشتباهی بپوشین و بیاین خونه؟ اغلب از راحت و فیت نبودن کفش متوجه میشیم که کفش ما نیست. می بینید؟ ما حتی موقع راه رفتن با کفش های بقیه ناراحتیم، به نظرتون وقتی حتی چند قدم با کفش های دیگران نمیتونیم راه بریم، چطوری می تونیم زندگی شون رو، رفتارهاشون رو و ازون بدتر شخصیتشون رو قضاوت کنیم؟

3- انقدر مطلب در مورد غدیر هست که میخوام بگم، انقدر مدح امام متقیان توی ذهنم هست که بهتون بگم، و انقدر مطالب بهتر ازین رو میتونید جاهای مختلف بخونید، که من چیزی نگم هم اتفاقی نمی افته. مدتهاست که دارم فکر میکنم چی بگم در مورد این عید. فقط به یک چیز بسنده میکنم،


عیدتون مبارک

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

459، انار

 یک دقیقه رفتم پایین برم تو آشپزخونه آب بخورم. بعد گفتن برامون میوه بیار.

انار هم بیار. مامان اینا رفتن انارهای باغ رو چیدن. یک سری شون قاچ خورده بود.

من هم نشستم همه این انارهای قاچ خورده رو دون کردم و شستم و آبکشی کردم و ...

دارم فکر میکنم آب خوردنم چی بود آخه؟!

+ دزد عزیزی از دیوار باغ میرن بالا و انارهای باغ رو میچینن.

اول انارهای باغ خاله جان رو چیدن. الان رسیدن به باغ ما.

به تناوب کار میکنن که خسته نشن!


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو