۲۸ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

491، گاهی، بعضی اوقات...

گاهی اوقات تمام روز می دوی و کارهات تمام نمیشه،
درس میخونی، باشگاه میری، میری پیش شاگردت،
آواز میخونی برای خودت، با خواهرت میری پیاده روی،
با خواهر و برادرت بعد سالها تمام شب می شینین
و حرف میزنین و میخندین و هات چاکلت میخورین،
بعضی روزها که از خستگی نا نداری به خیلی چیزها فکر کنی
روزهای خوبیه... حتی اگر از زیاد شدن این "گاهی" ها بترسی.



+ اقیانوس اطلس، روی عکس کلیک بفرمایید.



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

490، نویسنده محبوب

" این اشتباه است که علی و عدالت را به صورت دو کلمه جدا از هم بنویسیم، زیرا عدالت و علی هر دو یکی هستند. این از نارسایی لفظ و نوشته است که تاب گنجایش هر دو معنی را در یک صورت ندارد. اگر عدالت از مفهوم ذهنی خود به عینیت گراید و جان گیرد و تجسم یابد، علی می شود و ذات علی هم اگر گسترش معنوی و ذهنی یابد، باز همان عدالت است."



نویسنده محبوب من در گذشت. چند روز پیش. :(

این پست رو قبلا درموردش نوشته بودم:  کلیک

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

489، شاگرد من

در مورد شاگردم براتون نوشته بودم؟ شاگرد من معلول حرکتی هست، اما مغز سالمی داره و باهوشه.

منتها یک مشکلی داره که اجازه انجام هر کاری رو ازش میگیره، شاگرد من شدیدا  کمال طلب هست.

امسال آخرین مراحل درمانی رو براش انجام دادن و سلول بنیادی توی استخونهاش تزریق کردن، منتها

ایشون از تمرین کردن برای  راه رفتن اغلب طفره میره، چون نمی تونه مثل یک آدم عادی راه بره.

هیچ مشکلی در یادگیری و حل مسئله و آموختن مطالب و درک مطلب و ... نداره، هیچ مشکلی،

منتها امتحاناتش رو نمی نویسه، چون کند می نویسه و نمیخواد محک بخوره. کلا چیزی نمی نویسه،

همه ی این سالها مادرش باهاش می نشسته سرکلاس و براش جزوه مینوشته و امتحان میداده،

منتها از امسال که مادرش دیگه باهاش نمیره مدرسه، نمیخواد که به هیچ عنوان خودش پیش بره،

انگاری ترجیح میده همچنان در رَحِمِ محبت و توجه مادرش بمونه و مستقل نشه، سختی نکشه...

نظر شما چیه دوستان؟ با این دانش آموز چکار باید کرد؟

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

488، یک خواب خوب

1- این روزها کمتر از خونه میرم بیرون. دقیقتر بگم، از عصر عاشورا تا حالا دو بار با ماشین رفتم جایی و برگشتم. به جز اون کلا خونه بودم. موضوع اینه که وقتی مدتی توی خونه باشین، دیگه عادت میکنید به این روند و بیرون رفتن از خونه براتون سخت میشه. حس میکنم دارم به روزمرگی بیخودی دچار میشم. تصمیم دارم فردا صبح برم باشگاه.


2- امروز آش دوغ درست کردم. پدر فرمودن که خیلی خوشمزه شده، هر چند که تو از ما به عنوان حریف تمرینی استفاده میکنی! پرسیدم شما مشکلی داری مگه عایا؟! میخنده میگه نه! :)


3- امروز صبح وقتی بیدار شدم، یک حس خیلی خوب داشتم. خواب خوبی دیده بودم ( بگین خیره ان شاءالله!)، خواب دیدم رفتم پیش دوستم، رفتم خونشون، باهم توی خیابونها قدم میزدیم... و صبح با یک حس خیلی خوب بیدار شدم. عادت کردم که دلتنگش نباشم. به اینکه اصل بر ندیدنش هست و اتفاقی ممکنه سالی یک بار بیاد ایران و من یکی دو ساعت توی خیابون ببینمش... خواب اما خواب خوبی بود. کاش همه خواب ها به خوبی تعبیر میشد...

4- یک مدل نون محلی شمال، که در منازل تهیه میشود. همه جا هم قابل تهیه هست و فر و ... هم لازم نداره. فی المثال این یکی در آپارتمانی در تهران به وسیه دخترخاله جان تهیه شده. :)


۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

487، مرور زندگی

توی زندگی همه ی ما آدمهایی هستن که بعضی چیزهاشون رو دوست داریم و بعضی خصلت هاشون رو نه.

ما از این آدمها، در مقام دوست، معلم، همسایه، نویسنده یک وبلاگ، یک سیاستمدار حتی،

 از هر کدوم ازین آدمها میتونیم چیزهایی یاد بگیریم و چیزهایی رو که دوست نداریم یاد نگیریم!

خوبه که حواسمون باشه که لزومی نداره روی بعضی چیزها مکث کنیم و بمونیم و از رشدمون جا بمونیم.

همین که از کسی، از حرفش، از عملش ( حتی یک حرف یا کار خوب)،

سوای موارد دیگه( که به سلیقه یا سبک زندگی ما نمیخوره)،

بتونیم چیزی یادبگیریم و ازش استفاده کنیم، خیلی ارزشمنده.

لزومی به کنکاش توی زندگی خصوصی مردم نیست.

مشکل بعضی هامون هم اینه که دین رو در بستر فردی تعریف کردیم،

در صورتی که ابعاد اجتماعی دین در کتاب آسمانی بیشتر مورد توجه هست،

(این مثال نیست، صرف یادآوری طولانی ترین آیه قرآن درمورد ثبت معامله هست.)،

بعد ما از جایی که قرار داریم، تو زندگی خصوصی مردم کنکاش می کنیم،

که بُعد اجتماعی به دینداریمون بدیم و همه ی اموری که حالت فردی داره رو،

توی بطن جامعه رتق و فتق می کنیم.

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو