1- این روزها سرم خیلی شلوغه. فرصت خوابیدن هم ندارم حتی. دیشب خوشحال بودم که با عقب رفتن ساعت یک ساعت بیشتر میخوابم. اما عملا برعکس شد و کمتر از هر شب خوابیدم. از 6 صبح تا الان هم سر پا هستم. تازه مهمان هامون رفتن. کلی هم کار داشتم. فرصت نمیکنم زیاد به بلاگ هاتون سر بزنم، یا اگر میخونم فرصت کامنت گذاشتن نیست. خلاصه که فعلا وضع به همین منواله تا چند وقت. دعا کنید خوب پیش بره.

2- فردا تولد مادرمه. مادربزرگ سواد نداشت. اما یادش هست که " فاطمه "  روزی به دنیا اومد که بچه ها اولین روز مدرسه شون بوده. البته شواهد پشت قرآن پدربزرگ هم همین رو تایید میکنن. اگر کسی ایده ای برای خرید هدیه داره، ممنون میشم بگه بهم. طلا نباشه، چون مادر به اندازه کافی طلاجات! داره، همینطور لباس و پارچه دوخته و ندوخته و .... خلاصه که ما قلة حیلتی شدیم امسال!

3- یک چیزی هم بگم، خنده داره برام، من هنوز دارم هدیه تولد میگیرم. چند هفته پیش عموجان و امشب عمه جان. عمه کتاب " ابله " فئودور داستایوفسکی رو خریده برام. یکی به عزیزان من بگه که یک ماه بیشتر از تولدم گذشته! هدیه چرا دیگه؟!؟!