۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

684، روز هشتم


1- همه ما پر از آرزوهایی هستیم که بهش نرسیدیم و رویاهایی که نتونستیم برای دستیابی بهشون تلاش کنیم. اکثرمون وقتی خدا فرزندی بهمون میده، از روی عشق و علاقه، دوست داریم به تمام بهترین هایی که توی ذهنمون هست برسه. خیلی از ماها عمرمون رو در راه تلاش برای رسیدن به آرزوهای والدینمون صرف کردیم. موضوع این پست در مورد همه ماها و تلاشهای ناکام ما نیست، در مورد یک گروه خاصی از آدمهاست، کسانی که ناتوانی ذهنی و جسمی دارن...

2- سال گذشته شاگردی داشتم که حاصل یک ازدواج فامیلی بود، شاگردم، معلولیت جسمی داشت و سرعت یادگیری اش کمی پایین بود، در یک دبیرستان عادی درس می خواند و به سختی پیش می رفت، بخش زیادی از این بار سختی به دوش مادرش بود، تا قبل از دبیرستان، مادرش تمام روزها در مدرسه کنارش می نشست و برایش جزوه می نوشت و ... گاهی احساس می کردم اگر این کودک مدرسه نمی رفت، یا در مدرسه ی استثنایی بود، راحتتر و بهتر پیشرفت می کرد.


3- دوستی دارم که معلم دبستان است و دانش آموزی مرزی دارد، اوایل سال او را مانند بقیه دانش آموزان ارزیابی می کرد، اما از روزی که تصمیم گرفت به جای کسر کردن نمره بابت لغت های ننوشته املایش، فقط پنج شش کلمه ای را که نوشته تصحیح کند و به او نمره دهد، شاگردش پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده، بیشتر می خندند و اعتماد به نفسش بیشتر شده، دیگر  احساس شاگرد همیشه تنبل کلاس را ندارد.

4-  والدین گاهی در حق کودکان کم توانشان ظلم می کنند، در این یک مورد معتقدم که معلولین مثل بقیه نیستند و نباید مانند بقیه به ایشان نگاه کرد، بلکه باید قبل از توانایی ها، ناتوانی شان را در نظر گرفت. دوست دوران کودکی من، کرو لال بود، روزهای بلند تابستان که بچه ها در کوچه بازی می کردند و من و او را بازی نمی دادند، او کنار من می نشست و با هم " یک قل دو قل" بازی می کردیم، آذر به مدرسه استثنایی رفت، جزو گروه سرود ناشنوایان است، ورزشکاری نمونه و همسری موفق است... او مثل ما بود، فقط در جای درستی قرار گرفت، مادر او هم می توانست او را به مدرسه ای دیگر بفرستد و از او یک انسان شکست خورده و عقب افتاده بسازد...

5-
نمونه های زیاد دیگری را هم شما و هم من سراغ داریم، من مادری را می شناسم که فرزندش را وقتی خودش یتیم بود به دنیا آورده و پس از تولد وقتی نوزادش را در آغوش گرفته، متوجه آثار سندروم داون در چهره اش شده، برای او معلم سرخانه ای سختگیر گرفته تا مانند همسن و سالهایش به او آموزش دهد و کودک زجر می کشد و... دوستی دارم به نام سمیه که به تازگی دکترایش را در " نانو سیالات" گرفته و رزومه کاری و تحصیلی فوق العاده ای دارد و بی نهایت مهربان است، روی ویلچر می نشیند و معلولیت جسمی دارد، استادی مهربان دارد که به خاطر پله های دانشکده، برای دیدن او به حیاط دانشگاه می آید... و زنی را می شناسم (بهتر است بگویم نمی شناسم، چون حتی نامش را نمی دانم)، که داون است، کافی است در خیابان به او نگاه کنی و لبخند بزنی، به سرعت به سمتت می آید و دستش را دراز می کند و سلام و احوالپرسی گرمی می کند و انگار سالهاست تو را می شناسد. ذره ای ناراحتی و خشم و غضب و ترس در چهره اش نیست، من گاهی احساس می کنم این زن فرشته است... فرشته ای که به ما یادآوری می کند زندگی را زیادی جدی گرفته ایم...

+ عنوان متن، نام فیلمی است زیبا با محوریت بازی یک سندرم داون.
۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مریم بانو

683، پیرزن

دیروز از بچه ها امتحان گرفتم
سر امتحان مدام با هم حرف می زدیم و رفع اشکال می کردیم
و براشون مطلب رو توضیح می دادم و ... کلا خوش بودیم
بعد از یک ساعت، من عینکم رو زدم به چشمم
یکی شون گفت: خانم اجازه یک چیزی بگیم ناراحت نمیشین؟
گفتم، نه پسر، بگو. گفت خانم شبیه پیرزن ها می شید وقتی عینک می زنید.

+بچه ها فکر می کنن من خیلی ازشون بزرگترم. یکی از تفریحاتم اینه که بزارم تو همین تصور بمونن. :)

++ دنیای ساده بچه ها با نگاه بی آلایششون، بعضی چیزها رو خیلی خوب به ما یادآوری می کنه. بچه های روستایی کاری با مارک عینکت و چرم کفشت و برند شلوارت ندارن. اونها دقیقا چیزی که به نظرشون میاد رو میگن. به راحتی بهت میگن که زشت شدی. بهت نمیاد و ... و من فکر میکنم گاهی وجود چنین کسانی تو زندگی لازمه. مخصوصا که سنشون هم کم باشه و به دور از حب و بغض های رایج بین آدم بزرگ ها حرفاشونو بزنن.

+++ البته عینک من واقعا بهم میاد ها! گاهی هم میره البته! :))

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

682، آموزش فیزیک

1- اول اینکه این متن در مورد تجربیات من در آموزش فیزیک است، بنابراین شاید خواندن آن برای  خیلی از دوستان عزیزم، مفید نباشد. بنابراین وقتتان را با خواندن آن تلف نکنید. من از 17 سال پیش که دانش آموز دوره راهنمایی بودم تصمیم گرفتم که فیزیک بخوانم. در دانشگاه در دوره لیسانس  بیشتر فیزیک نظری و ریاضیات کاربردی خواندم و در دوره ارشد یک گرایش کاربردی بین رشته ای. مطلب دیگر اینکه شغل و منبع درآمد من تدریس فیزیک نیست و بیشتر از روی علاقه این کار را دنبال می کنم.

2- همیشه به کار تدریس علاقمند بودم، گرچه معلم خوبی نیستم و عموما سختگیرتر از حد لازم هستم. (سوالات کلیشه ای در مورد اینکه "حد لازم سختگیری" چقدر است و ... نپرسید. فراموش نکنید که من فیزیک خوانده ام و احتمالا به عدم قطعیت، مسلط تر از شما هستم. ) قبلا هم بارها از تجربیات تدریسم نوشته ام. اینجا . نکته ای که بعد از سالها تحصیل و تدریس در فیزیک به آن باور دارم، این است که خیلی از ماها معلم های خوبی نیستیم. پای این بحث حتی به مجلات تخصصی فیزیک هم کشیده شده و مقاله های زیادی در مورد آن نوشته اند که به ندرت پیش می آید در فیزیک کسی هم معلم و هم محقق خوبی باشد، از نمونه های نادر موفق در هر دو زمینه هم ریچارد فاینمن هست که احتمالا کتاب "الکترودینامیک کوانتومی" آن را خیلی از شما خوانده اید. دو استاد پایان نامه لیسانس و ارشد من هر دو هم معلم و هم محقق های خوبی بودند. دومی گرچه مهندس بود، اما فیزیک را خیلی خوب می فهمید و من اولین بار که سر کلاس "توربولانس"ش نشستم، متوجه شدم که چه استاد کم نظیری دارم. اما ما در زمینه آموزش فیزیک در دوره مدرسه نقص های زیادی داریم.

3- از همه نواقص سیستم آموزش و ارزیابی دوران مدرسه که بگذریم، حتی ازینکه در کل این 12-13 سال چیزی به ما یاد نمی دهند که به درد زندگی مان بخورد (کما اینکه ما مجبوریم درس را پشت در اتاقمان بخوانیم و بعد که از اتاقمان خارج شدیم و وارد زندگی واقعی، تازه می بینیم که چیزی بلد نیستیم و حرفی برای گفتن نداریم.)، من شخصا عقیده دارم که مقداری آشنایی با ریاضی و فیزیک برای همه مفید است. حتی به نظرم خواندن درس فیزیک عمومی 1 برای همه دانشجویان مهندسی لازم است، نه به خاطر خود علمش ( که بی تعارف به کار خیلی ها نمی آید)، بلکه به خاطر اینکه اصول فکر کردن را یاد بگیریم. تاریخ کشف هر پدیده و فرمول بندی هر موضوعی در فیزیک و نحوه برخورد انسانهای اهل علم با مسائل علمی، به نظر من برای همه آموزنده است. اما من شخصا در دبیرستان ندیده ام کسی آموزش "معادلات حرکت" را از جای درست آن آغاز کند و به دانش آموز نظم کلی حاکم بر این علم را آموزش دهد.

4- ما به جای اینکه نحوه "فیزیکی فکرکردن" را به دانش آموز آموزش دهیم، به او حجم بسیار زیادی از مطالب را تزریق می کنیم. متاسفانه این نوع تفکر که زیبایی علم را به دانش آموز بیاموزیم، طرفداری ندارد، چون در کنکور از آن سوال نمی شود! به جای این نوع آموزش که کمی صبر و حوصله و البته مطالعه و پیگیری معلم را می طلبد، ما ترجیح می دهیم که دانش آموز را به ماشین حفظ فرمول تبدیل کنیم. چون باید خودمان بلد باشیم که چطور و از کجا معادلات حرکت پیدا شدند، چگونه فرمول بندی شدند، چطور باید از آنها استفاده کرد و در انتهای این فرآیند، دانش آموز بتواند خوب مسئله حل کند و بعد خوب تست بزند. ما به لطف موسسات آموزشی، این فرآیند را وارونه کرده ایم و در همان مرحله آخر مانده ایم. مثل قیفی وارونه که به زور میخواهیم از دیواره آن بالا بیاییم. دانش آموز ما حتی مسئله را هم خوب نمی تواند حل کند و نهایتا فقط نکته های تستی را خوب می داند.

5- به بقیه دروس کاری ندارم، چون در تخصص من نیست، اما معتقدم کتب فیزیک دبیرستان خیلی خوب نوشته شده اند. ما اگر مرحمت کنیم و همان کتاب را خوب به دانش آموز یاد دهیم و نحوه استفاده از آن را به او بیاموزیم، کاری بس بزرگ کرده ایم. اما چه کنیم که دلمان ماشین مدل بالا و خانه بزرگ می خواهد و حقوقمان کم است و به جای فشار به وزارتخانه، زورمان به شاگردانمان می رسد و خب گاهی انقدر وقیح هستیم که به شاگردمان می گوییم ما شاگرد خصوصی میگریم، چون پول دوست داریم! ... و البته یادی هم بکنم از معلم هندسه ام که همیشه میگفت، اگر من نتوانستم مطلبی را به شما خوب بیاموزم، شک نکنید که خودم هم آن را خوب بلد نبودم! و من این جمله را در سالهای تحصیل و تدریسم بارها و بارها آزموده ام...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو