۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

663، باورها

روی لینک زیر کلیک کنید و یکی از روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی رو بخونید.

برای من که فیزیک خوندم و «باورپذیری» متفاوتی نسبت به عموم مردم دارم،

این متن خیلی جالب بود. یاد یک اشکال مهم دیدگاه کوانتومی در زندگی افتادم،

که یک نقص بزرگ نگاه عدم قطعیتی به عالم، اینه که ما می تونیم هرچیزی رو توجیه کنیم،

حتی اخلاق رو، و برای هرکاری، توجیهی علمی! پیدا کنیم و...

متن رو بخونید، و از این نگاه جالب لذت ببرید.

نامه به رها، جای خالی باورها

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

662، سفرنامه (1)

1- قرار بر این بود که فقط به حرفهای محصلانشان گوش دهم و اگر توانستم راهنمایی شان کنم، حرفهایشان را بشنوم و در برنامه ریزی تحصیلی کمکشان کنم. از همان روز اول اوضاع جور دیگری بود. دختری 21 ساله آمد و گفت بختم را بسته اند، در طایفه ی فلان دعانویس پیری هست ووو خانم به نظرتان بروم پیشش؟ نفر بعدی آمد و گفت با نامزدم مشکل دارم و ... از اول به همه شان میگفتم که من صرفا شنونده خوبی هستم و میتوانید حرف بزنید، اما نمی توانم خیلی کمکتان کنم. چون من مشاور و روانکاو و ... نیستم. فکر می کردم از تعدادشان کم می شود، اما انقدر پر از حرف بودند، که روز به روز بیشتر می شدند. اگر قبلا کسی به من میگفت که در سال 94 قرار است چنین کاری انجام دهم باورم نمی شد، من اینجا چه می کردم؟ در قلب روستایی ترکمنی در مرز ترکمنستان.

2- همیشه نسبت به ترکمن ها احساس خاصی داشتم، نوعی احتیاط توام با ترس. بخصوص که سختگیریهایشان را در رابطه با غیرترکمن ها در ازدواج و ارتباط و ... شنیده و دیده بودم. حتی احساس می کردم بغضی پنهانی نسبت به بقیه دارند که نمی دانستم از کجا نشات می گیرد. با همه ی این اوصاف، من اینجا نشسته بودم. روی یک صندلی پایه فلزی قدیمی در حیاط خانه بهداشت روستا و داشتم به حرفهایشان گوش می کردم. روز اول احساسی مبهم داشتم. از دوستی پرسیدم که چه باید کرد. گفت که برخی ذهنیت های  اشتباه در گذر سال های طولانی از غیرترکمن ها به ایشان تلقین شده، از طرفی شیعیانی که بتوانند انسانیت واقعی را به آنها نشان دهند، کم بوده اند. بیشتر تلاشها در این مناطق، به جای توجه به موجودیت انسانیشان، متوجه شیعه کردن این مردم بوده است. و بعد یادآوری کرد که ترکمن ها هم قبل از هرچیزی انسان هستند و باید به این موضوع توجه داشته باشم.

3- تجربه روز دوم خیلی متفاوت بود. متوجه شدم که زنان در این جوامع سنتی بسته، اغلب نادیده گرفته می شوند، تعصبات قبیله ای و مذهبی هم کار را سختتر و پیچیده تر می کند. زنها کالایی هستند که شما هرچه متمول تر باشید، از فروشگاه (خانواده) متشخص تری می توانید آن را بخرید. اما نگاه انسانی، سوای تفاوت های مذهبی و ظاهریم، انقدر موثر بود که روز دوم تعداد مراجعان به قدری زیاد بود که بیشتر از نصفشان برای فردا باقی ماندند. متاسفانه کمک خاصی هم از من برنمیامد، صرفا  به درد و دلهایشان گوش می دادم و با ایشان همدردی می کردم. هر چه می گذشت مشکلات حادتری را با من درمیان می گذاشتند.
جالب این بود که از حرفهایشان متوجه شدم  که به شدت ازاینکه من که یک غریبه بودم، نزد پدرانشان بروم و در مورد دخترانشان صحبت کنم و آنها بلایی سرشان بیاورند، می ترسیدند؛ اما باز هم فشار مشکلات و نادیده گرفته شدنشان به حدی زیاد بود که با کمی تلاش، از همه رنجها و ناراحتی هایشان حرف می زدند.

4- کم کم تعداد مراجعه ها بیشتر از یک بار شد، حتی مواردی به چهار یا پنج بار رسید. روز آخر، تعداد زیادی دختر خوشحال دوروبرم بودند که با دختران مضطرب روزهای اول خیلی فرق داشتند. بعضی هایشان انقدر محبت داشتند که برایم روسری ترکمنی هدیه خریدند. مورد جالب روز آخر دخترعموهایی بودند که خانه های همه شان دور یک حیاط بود و خانه مادربزرگشان در راس حیاط و بعضا پدرهایشان دو زن داشتند. یکی ازین عموزاده ها با اینکه هر روز برای کلاس خیاطی می آمد، و از دور سلامی می کرد، اما حتی یک بار هم نزدیک من نشد. غروب روز آخر وقتی برایم یک روسری هدیه آورد، گفتم که شما چرا؟ ما که حتی باهم آشنا هم نشدیم. گفت مشکلات من انقدر زیاد هست که فکر نمی کنم حل شدنی باشند. دخترعمویش که کنارم ایستاده بود، گفت مشکلات ما هم حل نشد، اما همین که سعی کردیم به فکر حلشان بیفتیم و همینجور با احساس بدبختی زندگی نکنیم، الان حال خوبی داریم.

نمی دانم، احساس شادی مبهمی دارم، بهشان گفتم شاید تا آخر عمرمان دیگر هم را نبینیم، اما از همین الان دلم میخواهد بازهم ببینمشان، دوستان نازنینم را، دختران شاد ترکمن را در پیراهن های رنگی رنگی و روسری های شاد و بلند...

۲۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مریم بانو

661، بی بال پریدن

قطار که به خاک خراسان می رسد، انگار آب و هوا به یک باره تغییر می کند،
این سرزمین پهناور از شمال تا جنوب کیفیتی خاص و منحصر بفرد دارد،
مثل براده های آهن است که در جهت یک مغناطش قوی منظم شده است،
مغناطش قوی که دلهای همه مردم ایران هم جهت با آن است...

قطار به ایستگاه می رسد، خارج از ایستگاه وارد دنیای دیگری می شویم،
اتوبوس که در جاده حرکت می کند، تمام حسهای خوب سالهای قبل برایم زنده می شود،
جاده های خراسان جنوبی، بیابانهای طبس، سنگلاخی های دهلران، و دوستان خوبم...
به مقصد می رسیم، مدرسه ای با امکانات خوب (نسبت به سالهای قبل)
و دانش آموزانی پرانرژی و پر از حرف و سوال، و خدایی که اینجا نزدیکتر است...

بدون بال، با دستهای خالی، بی توشه، با عشق می توان پرید...

+ دوستان عازم سفر هستم، مثل تابستان قبل، حلال بفرمایید.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

660، ازدواجیه (2)

1- این مطلب رو بنا به پیشنهاد بعضی دوستان و در پاسخ به سوالات بعضی دیگر از دوستان می نویسم. اگر ازدواج و نحوه اون، سوال شما نیست، بقیه مطلب رو نخونید. چون اگر سوالی در ذهنتون نباشه، خوندن جواب فایده ای نخواهد داشت و فقط پرکردن ذهن از اطلاعات بی کاربرد خواهد بود. بعد اینکه این صرفا یک تجربه شخصی است و عمومیت نخواهد داشت. 

2-  همسرم مرد ایده آلی است؟ بله، برای من هست. خداوند ما را در عیوب کفو هم قرار داده، مانند همه زوج های دیگر ما نیز عیب هایی داریم که باهم همپوشانی دارد. پس ما در کنار هم کامل هستیم. مهم این است که با چشمانی باز، با درنظر گرفتن همه کاستی های خودمان و طرف مقابلمان، انتخاب کنیم و بعد از آن با همدلی برای بهتر شدن ارتباطمان تلاش کنیم.

3- من از خانواده ای با سطح اقتصادی متوسط به بالا هستم، تا الان در زندگیم مشکل مالی یا کمبودی نداشتم، هرچیزی که خواستم داشتم، اما از حقوق همسرم تا قبل از عقد نپرسیدم. نه که سوالی در این مورد گوشه ذهنم بوده باشد و قلقلکم بدهد، نه. برایم اهمیت نداشت. همین که اهل کار و تلاش هست و برای بهتر شدن اوضاع زندگی تلاش می کند، برای من کفایت می کرد.

4- درمورد مراسم بگویم، عقد ما در خانه برگزار شد، سفره عقد را خواهر و دخترخاله ام آماده کردند با هزینه ای کم و بسیار زیبا. در مورد خرید، آرایشگاه و ... نیز همه چیز به خوبی پیش رفت، به زیبایی و با هزینه کم. کل خرید عقد هردوی ما در یک روز بود. ما همدیگر را انتخاب کرده بودیم، بقیه اش فقط آراستگی انتخاب ما بود، مثل دسر. طبعا غذای اصلی مهمتر است و ارزشمندتر، حواشی مهم نیست. دسر را می شود خورد یا نخورد. گاهی ما با وعده اصلی غذا سیر میشویم و دیگر میلی به دسر نداریم، گاهی کمی هم دسر می خوردیم. اما اشتباه بزرگ از آن کسی است که معده خود را با دسر سیر کند و به خوردن غذای اصلی بی توجهی کند.

5- سوال دیگری بود بفرمایید تا در صورت امکان پاسخ دهم.

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو