ده روز دیگر عروسی من است.

این روزها وقتی خانه ام را مرتب میکنم،

و به وسایلی نگاه میکنم که مادرم با عشق و علاقه خریده است،

ته قلبم را چیزی می فشارد...

وقتی پارچه قنداقه ام را تا میکنم،

به گلدوزی های ظریفی که دستهای هنرمند مادرم دوخته اند

پارچه های دست دوز مادربزرگ مرحومم را بقچه میکنم،

سینی مسی مادربزرگ مادرم را تمیز میکنم،

...احساس دوگانه ای دارم، توامان شاد و غمگینم...