۵۴ مطلب با موضوع «دوست داشتنی ها» ثبت شده است

578، اولین شاگرد من، رباب...

دیشب دوستی گفت خیلی حوصله دارم با بچه های کم سن و بعضا با پایه ضعیف و ... ریاضی کار می کنم. تا دیشب تو ذهنم اینجوری بود که از 19 سالگی تدریس می کردم. اما دیشب حرف این دوست منو یاد اولین شاگردم انداخت. اولین شاگرد من همکلاسی دوم دبستانم بود، رباب...



۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

574، یک حس خوب

1- یکی از بهترین حس های عالم، اینه که با کسانی دیدار کنید که انقدر پیش فرضهای مشترک داشته باشید که لازم نباشه چیزی رو برای هم توضیح بدین. انگار که سالهاست همدیگرو می شناسید. اینجور وقت های آدم دلش آروم میشه، یک جور ذوق خاصی زیر پوستش احساس میکنه.

2- بعضی دیدار ها انقدر غیرمترقبه هست که انگاری خدا جور کرده همچین آدمی رو ببینید. خانم بهار نارنج نازنینم، امروز منو شرمنده خودتون کردین. اینهمه راه اومدین برای دیدن من که میزبان خوبی هم نبودم. انقدر از دیدنتون حس خوبی دارم که خدا می دونه. دقیقا مثل عطر بهار نارنج هستین که تو کوچه های اردی بهشتی شهرهامون می پیچه. خدا حفظتون کنه. :) :*


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

569، قدردانی

بعضی آدمها به بخشهایی از وجود ما گره خوردن،

آدمهایی که تو روزهای سخت زندگی بهمون امید و انگیزه می دادن.

کسانی که ما رو تو شرایط سخت زندگی تنها نزاشتن و همراه ما بودن

کسانی که بودنشون و دیدن تلاششون برای زندگی همیشه الهام بخش ما بوده و هست

کسانی که دیدنشون بعد از چند سال تمام خاطرات خوب گذشته رو برات زنده میکنه

کسانی که تو رو یاد دوستانی میندازن که رفتن و ممکنه تا آخر عمر هم نبینیشون

این آدمها از قضا خیلی کم حرف هستن، با نگاه و عملشون تاییدت میکنن

کسانی که خیلی دوست داشتنی هستن و دیدنشون بعد از سالها واقعا حال آدم رو خوب میکنه...




۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

565، مشق شب

 دیشب داشتم کمدم رو مرتب می کردم. یک سررسید قدیمی که همیشه سرجاش بود و جاش هم مرتب بود رو از کنار کتابها برداشتم ببینم چی توش نوشته شده. صفحه اول سررسید نوشته شده بود " گلستان سعدی"، مربوط به زمانی بود که بنا به پیشنهاد استادی از روی گلستان مشق شب می نوشتم. یادمه "کلیات سعدی" سنگین و قطور رو برده بودم خوابگاه و از روش شبی یک صفحه مشق می نوشتم. این کار رو از 6 فروردین ماه تا 22 تیرماه سال 90 انجام دادم. بعد ها به دلیلی که الان یادم اومد گزاشتمش کنار ( یک درگیری شخصی که واقعا ارزش کنار گذاشتن همچین چیزی رو نداشت.)، سررسید رو برداشتم از قفسه، دوست دارم این کار رو بازم انجام بدم. موقع تورقش یاد حس خوبم موقع نوشتنش افتادم... :)


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

561، دلداری

1- ما به خیلی چیزها دل می بندیم، به خونه مون، به اتاقمون، به ماشین پشت ویترین مغازه، به جواهر توی طلافروشی، به خانوادمون، به عشقمون، به خیلی چیزها... به خیلی چیزها به جز دلدار واقعی. میدونیم همه ی اینها از دست رفتنیه ها، اما دلمون گیر همین چیزهای از دست رفتنیه، به همه دل می بندیم به جز به خدا. به خدا که همیشه پیشمونه و نزدیکتر از همه به ماست و از مادر برامون مهربانتره و خطاهای ما رو می بینه و باز هم با یک توبه همون مهربون قبلی میشه، به اون سختمونه دل ببندیم....

2- یک روز خوب، می تونه با یک تماس تلفنی شروع بشه که یادتون بندازه قرار بوده برین خونه عزیز تازه درگذشته و ساعاتی رو با کتابهای کتابخونش خلوت کنید و گذر زمان رو حس نکنید. یک روز خوب میتونه با خوندن دست نوشته های این عزیز شروع بشه و بعد با یک ناهار گرم و خوشمزه کنار خانواده و بعدتر خوابیدن زیر کرسی. یک روز خوب، یک روز بدون نگرانی هست و آروم... خدایا شکرت.


۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مریم بانو