۵۴ مطلب با موضوع «دوست داشتنی ها» ثبت شده است

178، حی علی تلویزیون!

بچه که بودم

یعنی حدود 5-6 سالگیم

تلویزیون بعد اذان ظهر و مغرب نماز پخش میکرد.

بعد اذان ظهر نماز جماعت یک جشن عبادتی بود

و بعد اذان مغرب یک پسر کت و شلواری که توی محراب نماز میخوند.

منم صدای اذان رو که میشنیدم

بدو بدو چادرمو سرمیکردم و وامیستادم رو به تلویزیون همراه با اونا نماز میخوندم.

فقط هم نماز ظهر و مغرب!

یک سال بعد مامان گفت که باید چند رکعت نماز بخونم و ....

+ یادمه یک بار همین داداشم که الان مرزبان شده،

وسط نماز من با روروک میره سمت تلویزیون

و آنتن تلویزیون خراب میشه و کلا برفک نشون میداد!

چقدر من گریه کردم اون روز! :)

یادش بخیر....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

171، چرا رفتی؟

چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست...

(سیمین بهبهانی)

+ پیشنهاد میکنم آهنگ این ترانه رو با صدای همایون شجریان حتما بشنوید.

دانلود آهنگ با صدای همایون شجریان




یک غروب بهاری کنار آب بندون
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

164، حسادتی بس زیاد!

همیشه به آدم هایی که ثروتمند هستند، و از ثروتشون در راه خدا استفاده می کنند، حسودیم میشه.

تنها دلیلی که گاهی دلم میخواد پول داشته باشم، همینه. که بتونم به بقیه کمک کنم.

همیشه از خدا میخوام که اگر بهم مالی یا چیزی داد؛ جنبه ش رو هم بده.

ظرفیتش رو هم بده که در راه درست ازش استفاده کنم.

من مشکل مالی خاصی توی زندگیم ندارم و خیلی طعم نداری و بی پولی رو نچشیدم.

اما دلم میخواد که پول داشته باشم تا بتونم به خیلیا کمک کنم.

به کسانی که خونه ندارن کمک کنم تا خونه بخرن.

برای کسانی که جهیزیه ندارن تا عروسی کنن جهیزیه بخرم.

برای کسانی که بیمارن دارو بخرم و هزینه های درمانشون رو بدم.

هزینه های تحصیل کسانی که واقعا توانایی و استعدادش رو دارن،

منتها به دلیل مشکلات مالی نمی تونن درس بخونن رو پرداخت کنم.

ای کاش که می شد این کار ها رو انجام بدم.


+ همه ی این هایی که گفتم، و کارهای بی شمار دیگه ای ازین دست،

جزو چیزهاییه که جدا به خاطرش به پدربزرگم غبطه میخورم.

ای کاش الان هم بود و به خیلی ها کمک می کرد.


++ یکی از زارع ها که توی زمین پدربزرگ خیار کاشته بود،

بعد برداشت محصول اومد برای تقسیم محصول و حساب و کتاب.

پدربزرگم دعوتش کرد توی اتاقش، براش چای ریخت و نشستن به حرف زدن.

زارع گفت که دارم میرم مشهد چند روز دیگه.

موقع رفتن پدربزرگ بهش گفت کل نایلون های خیار رو بردار و برو.

سهم من هم مال شما. زیارتت قبول باشه.


+++ این روزها چقدر ما به آدم های این چنینی احتیاج داریم...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

155، کلاس خوشنویسی!

سوم دبستان اولین سالی بود که به ما اجازه میدادن با خودکار بنویسیم.

برای خودش کلی پرستیژ داشتش! :)

سال سوم که تمام شد، مادر منو فرستاد کلاس خوشنویسی.

نگران بود که خطم خوب نیست! من 3 ماهی رفتم کلاس و خطم خوب شد برای تحریری نوشتن.

همیشه یه جایی ته ذهنم دوست داشتم برم کلاس نستعلیق.

هی منتظر بودم فرصتش پیش بیاد که پیش نمیومد!

دیگه امسال تابستون با اینکه کلی کار داشتم، دل رو به دریا زدم و رفتم ثبت نام کردم.

تجربه ی خیلی خوبیه برام.

آدم هایی از همه ی سنین

پدرها با دختراشون که کلاس اول رو تموم کردن، با هم میان کلاس که خطشون خوب بشه.

مشق نشون دادنشون و ذوقشون وقتی استاد تشویقشون می کنه.

ایراد گرفتن چند تا بچه دبستانی از من که چرا با خط تحریری شروع نکردی!؟

و اشکال گرفتنشون از تمرین کردن و قلم دست گرفتن من.

استاد و آرامشش و حوصله و صبرش.

دخترایی که همشون از من کمتر درس خوندن، اما ممتاز هستن

و من بهشون گفتم که منم مثل شمام و درس نمیخونم!

( دیگه نگفتم فبلش چقدر خوندم! :|)


+ زمستون به خاطر دفاغم نتونستم برم. دیروز به استادم زنگ زدم،

گفت از بعد تعطیلات دوباره کلاس برگزار میشه. کلی ذوق کردم. :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

150، بازگشت

ملک الموت روح را ذره ذره
از انگشتان پا به سمت سر،
به آهستگی قبض می کند.
ظریفی میگفت:
اینگونه است،
چون خدا تا آخرین لحظات به توبه ی بندگانش امیدوار
و منتظر آمرزش ایشان است.
استغفرالله...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو