۵۴ مطلب با موضوع «دوست داشتنی ها» ثبت شده است

554، می بافه دونه دونه...

1- گرچه قریحه ی خاصی از هنر در وجود من نیست، اما مادر بسیار هنرمندی دارم که تمام خونه زندگی ما پر از کارهای دستهای نازنینش هست. تابلوهای گلدوزی مادرم رو دیوارهای خونه ماست، مادر سالها معلم مکرومه بافی بود ( گل آویز و کنف بافی و ...)، قلاب بافی میکرد، خیاطی میکنه و یک بافنده حرفه ای هست که با کاموا برامون لباس می بافه. پدرم یک بلوزی داره که مادر دوران نامزدی براش بافته و هنوز از بهترین لباسهای زمستونی پدرم هست، هم مدلش و هم جنسش.

2- زمستان 86 که کل کشور برف و یخبندان شد، شما کجا بودین؟ من تو خوابگاه بودم. لباسهایی که مامان برام بافته بود رو می پوشیدم و گرم می شدم از محبت مادر که رج به رج لباسم برام بافته بود. اون سال موقع امتحانات و بعدتر به خاطر خرابی جاده ها و ... حدود دوماهی نرفتم خونه. مادرم این دو ماه که من نبودم، برام یک ژاکت بلند سورمه ای رنگ با حاشیه آبی بافته که هنوزم می پوشمش و خیلی دوستش دارم. ژاکت رو برام فرستاد و من می پوشیدمش و گرم می شدم.

3- اکثر لباسهای بافتنی ما، تمام ژاکت هامون، کلاه ها، پاپوش ها، دستکش ها، شالگردن هایی که می پوشیم رو مادرم بافته. شبهای بلند زمستون عینکشو می زنه به چشماش و می شینه کنار بخاری و برامون لباس می بافه. وسط بافتن ژاکت خواهرم، پدرم بهش میگه برای من یک کلاه بباف. من میگم برای من شالگردن بباف، اون یکی یک چیز دیگه میخواد... مامان از بالای عینکش با لبخند نگاهمون میکنه و میگه چشم. صبر کن اینو ببافم بعدی نوبت شما.

4- مادرم نازنین ترین زن دنیاست...

بخشی از بافته های مادرم برای من

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

523، اربعین در کربلا

یکی پرسید به نظرت ما جزو 313 نفر یاران امام عصر هستیم؟

اون یکی جوابش رو داد، بنده خدا ما جزو زائرای اربعین حسین هم نبودیم...

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

512، کتاب و دوست عزیز

1- یکی از bug های من اینه که نمی تونم تو ماشین در حال حرکت، قطار و کلا وسایل نقلیه کتاب بخونم. تهوعی در حد مرگ می گیرم. انگار نوشته ها که جلوی چشمم تکون میخورن حالم رو بد میکنن، نمدونم چرا! دوستم که امسال اومده بود، یک کتاب دستش بود. گفت تو هواپیما و ماشین و ... میخونمش. تازه رمان و... هم نبود. یکی از اساتیدشون نوشته بود و بهش هدیه کرده بود که بخونه و نظر بده. گفتم خب چرا تو وسایل نقلیه میخونیش؟ گفت وقت نمیکنم جای دیگه بخونمش.

2- با این دوست عزیزم، سالهای کارشناسی روزهای 5 شنبه می رفتیم انقلاب کتاب بخریم. کله ی سحر راه می افتادیم، اونموقع بی آر تی ها به فراگیری الان نبود. مجبور بودیم 3 بار اقلا اتوبوس یا مترو عوض کنیم. با این حال اغلب انقدر زود می رسیدیم که هنوز کتابفروشی ها باز نشده بودن! انقدر خیابون رو بالا و پایین می رفتیم تا مغازه ها باز بشن و بریم کتاب بخریم. جاهای ارزون و جاهایی که کتاب دست دوم و ... میفروختن رو هم بلد بودیم. کتابفروشی آستان قدس هم میرفتیم و کتابهای فیزیک و الکترونیکش رو میخریدیم. کلا همه جا رو سر میزدیم. وقتی برمیگشتیم که پولمون تمام شده بود. اگر خوش شانس بودیم و بلیت اتوبوس داشتیم که باهاش بر میگشتیم تا یه جایی. و گرنه ته کیفمون رو میگشتیم که پول خرد پیدا کنیم و اقلا یه بخشی از مسیر رو بریم و راه رو نزدیکتر کنیم. بعدشم که خب معلومه، بقیه راه رو پیاده بر میگشتیم. :)

3-  انتشارات دانشگاهمون کتابهای خارجی رو با 75% تخفیف برای ما چاپ می کرد. و تقریبا کتابی نبود که ما دو تا نخریده باشیم، این تازه سوای کتابهایی بود که اساتید عصا قورت داده بهمون اهدا می کردن. با اطمینان خاطر خوبی میتونم بگم مثلا کتابی در زمینه Q.M. نبود که ما نداشته باشیم. یکی از اساتید هم میگفت عادت کنید که انگلیسی کتاب بخونید، اونم وقتی ترم 2 بودیم. ماهم که حرف گوش کن! کلا خوش بودیم دو تایی. یادش بخیر...



+ این مطلب رو هم بخونید: چالش کتاب ها

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

450، صاحب عرفات

دوست عزیزی دارم که تازه باهاش آشنا شدم،

یعنی چند ماهی میشه، یک سیده خانم هست،

دیشب داشتیم حرف می زدیم، موقع خداحافظی بهم گفت:

_خواب عرفات ببینی، خواب صاحب عرفات.

+ صاحب عرفات؟

_همونی که شبای عرفه میون چادرای حاجیا قدم میزنه.

+ما خوابشم نمی بینیم

_دیگران گر به تماشای جمال تو خوشند/ ما شب و روز به یک وعده ی دیدار خوشیم.




 

وقت تکبیـر و دعـا و صلـوات است امــروز
صاحب عصر و زمان در عرفات است امروز
کـاش ایـن عـرفـات آخـــر هجـــران باشد
صبـح فـــردا فـــرج مهــدی زهـــرا بـاشد


۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مریم بانو

446، شاعر همه دوران ها

امروز روز بزرگداشت مولوی، شاعر بزرگ ایرانی بوده. برای من مولانا با دو چیز به خاطرم میاد.

یکی همون تلمیح معروف حدیث

" انا مدینة العلم و علی بابها، فمن اراد العلم فلیاتها من بابها. "

که در مثنوی اومده:


چون تو بابی آن مدینه عـلم را

چون شعاعی آفتاب حـــــلم را

باز باش ای باب بر جویای بـاب

تا رسد از تو قشـــور اندر لبـاب

باز باش ای باب رحمت تا ابـــد

بـارگاه ما لـــه کفـــوا احـــــــــد


و دیگری غزل معروفی در غزلیات شمس


رندان سلامت میکنند

جان را غلامت میکنند

...


این رو نخونید، بشنوید:  دریافت


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو