همیشه به آدم هایی که ثروتمند هستند، و از ثروتشون در راه خدا استفاده می کنند، حسودیم میشه.

تنها دلیلی که گاهی دلم میخواد پول داشته باشم، همینه. که بتونم به بقیه کمک کنم.

همیشه از خدا میخوام که اگر بهم مالی یا چیزی داد؛ جنبه ش رو هم بده.

ظرفیتش رو هم بده که در راه درست ازش استفاده کنم.

من مشکل مالی خاصی توی زندگیم ندارم و خیلی طعم نداری و بی پولی رو نچشیدم.

اما دلم میخواد که پول داشته باشم تا بتونم به خیلیا کمک کنم.

به کسانی که خونه ندارن کمک کنم تا خونه بخرن.

برای کسانی که جهیزیه ندارن تا عروسی کنن جهیزیه بخرم.

برای کسانی که بیمارن دارو بخرم و هزینه های درمانشون رو بدم.

هزینه های تحصیل کسانی که واقعا توانایی و استعدادش رو دارن،

منتها به دلیل مشکلات مالی نمی تونن درس بخونن رو پرداخت کنم.

ای کاش که می شد این کار ها رو انجام بدم.


+ همه ی این هایی که گفتم، و کارهای بی شمار دیگه ای ازین دست،

جزو چیزهاییه که جدا به خاطرش به پدربزرگم غبطه میخورم.

ای کاش الان هم بود و به خیلی ها کمک می کرد.


++ یکی از زارع ها که توی زمین پدربزرگ خیار کاشته بود،

بعد برداشت محصول اومد برای تقسیم محصول و حساب و کتاب.

پدربزرگم دعوتش کرد توی اتاقش، براش چای ریخت و نشستن به حرف زدن.

زارع گفت که دارم میرم مشهد چند روز دیگه.

موقع رفتن پدربزرگ بهش گفت کل نایلون های خیار رو بردار و برو.

سهم من هم مال شما. زیارتت قبول باشه.


+++ این روزها چقدر ما به آدم های این چنینی احتیاج داریم...