۱۹ مطلب با موضوع «خاله زنکی جات!» ثبت شده است

121، فانتزی!

یکی از مهمترین فانتزی های زندگی من اینه که یه روزی بچه دار بشم.

بچم دختر باشه و اسمش رو بزارم " فاطمه".

+ اصلا اصلا هم به باباش مربوط نیست که در انتخاب اسم دخترمون دخالت کنه!

همین که فامیلیش از باباشه کافیه و سهم دخالت پدر رو تکمیل میکنه! بقیش با مامانشه!

والا...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

120، حرف های خاله زنکی عید! (2)

1- داییم یک کوزه ی عتیقه داره، اومده بود خونمون، گفت اگر عروس بشی، کوزه رو میدم بهت!

گفتم همین مونده بود برای عروسی کردن وعده وعید بدین بهم!


2- این داییم یک پسر 12 ساله داره، وقتی به دنیا اومده بود، داییم میگفت این نامزد مریمه!

همینجوری پیش بره فکر کنم حرف دایی درست از آب دربیاد. :)


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

25، ختم مجرب!

یک روز توی بی.آر. تی بودم.

روی صندلی نشسته بودم و یک دختر خانومی روبه روم ایستاده بود.

باهاش چشم تو چشم شدم و لبخند زدم.

ازم پرسید مجردی یا متاهل؟ چند سالته؟

منم جواب سوالشو دادم و گفت انشالله به زودی ازدواج میکنی.

منم تشکر کردم و به ایستگاه آخر رسیدیم و پیاده شدم.

از پله برقی رفتم بالا تا سریع برسم به اتوبوس اون سمت خیابون که دیرم نشه.

به اتوبوس که رسیدم دیدم یکی از پشت صدا میزنه: خانوووووووم!

منم به خودم نگرفتم.

تا رسید بهم و نفس نفس زنان گفت چرا انقدر سریع راه میری؟

همون دختر خانوم بود.

گفت میخوام یه ختمی یادت بدم که ازدواج کنی!

من خودم انجام دادم و الان نامزد دارم و....

من گفتم مرسی. نمیخواد. گفت نه باید بهت بگم انجام بدی.

کلی اصرار کرد و آخرش یه کاعذ از کیفش در آورد و شروع کرد به نوشتن.

گفت اینا رو بعد نماز صبح تا زمان طلوع میخونی. آخرش هم به یک سوره ای ختم میشد که باید زمان طلوع خونده می شد.

مدت ختم هم 40 روز بود.

به جز این یک دعا نوشته بود که باید مینداختی به گردنت.

منم تشکر کردم و کاغذ و گرفتم و از پله های اتوبوس رفتم بالا.

کلی سفارش کرد که حتما انجام بده و....

منم گفتم : انشالله.

و خداحافظی کرد و تمام!

+ انقدر ختمش طولانیه که من حتی یک بار هم انجامش ندادم!

+ چرا من ختم بگیرم!؟ اصلا اون باید ختم بگیره که قراره همچین دختری گیرش بیاد! والا.... :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

24، کنجکاوی! :)

یک بار یک خانومی توی مترو کنار من ایستاده بود.

مانتویی بود و حدودا 40 ساله.

نمی دونم سر چی یکی دو جمله بین ما رد و بدل شد.

بعد پرسید: متاهلی؟

گفتم: نه.

گفت: آخه با این حجاب بهت نمیاد مجرد باشی!

گفتم : حجاب چه ربطی به تجرد و تاهل داره؟

گفت: هیچی البته. راست میگی!

خدایا! بعضیا چرا اینطورین!؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو