اولین بار که معنی واقعی "قسم خوردن" و اطمینان بهش رو فهمیدم

توی بازار کربلا بود.

از یک جوانکی که فارسی هم بلد بود،

روسری نخی میخریدم (همیشه دوست داشتم برم کربلا و برای خودم و بقیه روسری نخی انتخاب کنم)،

اول چند تایی روسری برداشتم و پولش رو حساب کردم

بعد دوباره چند تا دیگه برداشتم،

سرش خیلی شلوغ بود و حواسش هم نبود واقعا

خواستم پولش رو حساب کنم بهم گفت چند تا برداشتی؟

توضیح دادم که پول چند تایی رو اول حساب کردم؛ اینم پول بقیش.

گفت: اونا رو حساب کردی؟!

گفتم: بله.

به سمت حرم حضرت عباس اشاره کرد و پرسید: به ابالفضل؟

من فقط به نشانه ی تایید سر تکون دادم.

دیگه پول رو نشمرد و گفت: به سلامت!