فرض کنید که ما مثلا توی رابطمون با کسی به بن بست می رسیم،
اما نمیخوایم رابطه رو تمام کنیم.
در واقع باید فکر کنیم، سبک سنگین کنیم و حتی گاهی بی رحمی به خرج بدیم
و تصمیم بگیریم!
این تصمیم گیری چیزیه که اغلب ما ازش فرار میکنیم.
به جاش میایم یه حافظ باز میکنیم، یه بیت شعر عاشقانه میاد
و ما امیدوار میشیم به اینکه عشق و درد کشیدن برای اون خوبه و....
(این بحث که ما اصلا باید برای عشق رنج بکشیم یا نه رو بعد بهش می پردازیم.)
در نوع پیشرفته تر و برای گرفتن تصمیم قاطع تر،
میریم پیش فالگیر، پول میدیم و با حرف های اون تصمیم میگیریم.
مساله اینه که
ما اغلب جرات تصمیم گرفتن نداریم!
چون نمیخوایم اینو بپذیریم که هر تصمیمی یه هزینه هایی داره.
در واقع هیچ بازی برد-بردی هم نیست.
هر تصمیمی یه خوبیهایی داره و بدیهایی.
ما اینو میدونیم.
منتها میخوایم تصمیم گیری رو گردن فال و رمل و حتی گاهی استخاره
( نه به معنای اصلی، به چشم یک فالگیری مذهبی متاسفانه)
بندازیم و خودمون از زیر بار مسوولیت و پذیرفتن هزینه ها و.... شونه خالی کنیم.