و چند سالیه که دوست و پایه ی پیاده روی هم هستیم.
23 سالگی بیوه شده و 3 تا پسرش رو تنهایی و به سختی بزرگ کرده.
3سال پیش پسرش سرطان پیشرفته ی خون گرفته.
بعد از چند ماه شیمی درمانی و... نتیجه ای نگرفتن
و گفتن که باید پیوند مغز استخوان رو امتحان کنن تا انشالله جواب بگیرن.
در
همین اثنای آزمایش گرفتن از برادرای بیمار و... که سازگاری خونی نداشتن
و...
با عنایت ثامن الائمه علیه السلام پسرش شفا میگیره و الان کاملا خوب و سالمه خدا رو شکر.
+ اینو نوشتم در راستای پست قبلی که
نکنه نا امید بشیم. فقط کافیه به خدا اعتماد داشته باشیم
و بهترین کاری که از دستمون برمیاد رو انجام بدیم.
++ استادمون می گفت خیلی
از ماها راه نرفته، کار نکرده، زحمت نکشیده، مصاحبت نکرده و...
منتظر
اتفاقات و معجزه های خاص و بزرگ توی زندگیمون هستیم.
اینها به قول استاد ما " یمکن"( امکان پذیره)، منتها اینها راه! نیست.
+++ چند سال پیش مصاحبه ای خوندم از استاد فرشچیان؛ ایشون می گفتن که شاگردای امروزی کم صبر هستن،
میخوان سریع و تند همه چیزو یاد بگیرن. میگفتن که من
انقدر برای استادم رنگ سابیدم که دستام پینه بست.
هر از چندگاهی استادم یک چیزی بهم یاد میداد. اینجوری هم هنر و هم صبر و حوصله رو ازشون یاد گرفتم.
این رو هم ببین..http://saretan.persianblog.ir/