اول برای مادرم دعا کنید. مشکلی براش پیش اومده، دعا کنید زودتر حل بشه به خیر و خوشی.

دوم اینکه امروز کلی کار دارم توی خونه.

تکلیف های کلاس خوشنویسیم هم مونده.

یه سر هم باید برم تامین اجتماعی.

سوم اینکه کارفرمای من یک حسن خوبی (!) داره

و اونم اینکه خودش در مورد اینکه هر وعده چی باید درست کنم تصمیم میگیره.

من اقلا برای این موضوع انرژی نمی زارم!

(اقلا بار یک تصمیم گیری از روی دوش من برداشته شده!)

+ کارگاه اکابر هم مونده که تازه دارم مطالب رو دسته بندی میکنم.

این بار بعضی هاشون دو برابر من سن دارن و

جدا نمی فهمم انگیزشون برای ارشد خوندن بعد این همه سال چیه!؟

باید کارگاه خوبی از آب در بیاد! (آیکون یک اعتماد به نفس که بعدا دست و پا در آورده!!!) :)

++ من امروز نمیرم کلاس خوشنویسی. فردا میرم. جوهرم کپک زده این یه ماهه تمرین نکردم. :(

مشق ها هم چنگی به دل نمیزنه، باید بیشتر کار کنم. :(