زن دایی عزیزمون دیروز اومدن باغ و برامون تخم غاز آوردن.
(توضیح اینکه همه ی فامیل باغهاشون توی یک کوچه هست و نزدیک به هم.)
بعد ما شب گفتیم تخم غاز رو نیمرو کنیم و نوش جان بفرماییم.
خواهر گرام خوردن و 11 رفتن خوابیدن.
من تا 3 صبح خوابم نبرد! حسابی احساس سنگین بودن میکردم!
هی نظرات رو جواب میدادم و فایل صوتی گوش می کردم تا وقت بگذره شاید بهتر بشم!!!
+ بعد چطوری بعضی ها اینهمه غذا میخورن و هیچیشون نمیشه!؟ هوم؟!