پست 249 رو که چند روزی اینجا ثابت بود حتما دیدین.

ممنونم از جواب هایی که به این دو تا سوال دادین.

من خودم هم به سوال جواب بدم دیگه! :)

1- زمانی که من ترم 1 ارشد رو تمام کردم، یکی از دوستانم که همسن من هم هست،

توی MIT از رساله ی دکتریش دفاع کرد! میبینید؟!

من توی زندگیم خیلی تلاش کردم برای اینکه به هر قیمتی موفق بشم،

اما دیگه نه تا این حد!

به نظرتون ما ها در مقایسه با همچین کسی که از سال بعد توی یک دانشگاه rank بالا استاد میشه، موفق هستیم؟!

یا اصلا این موضوع مهم هست یا نه؟!


2- من توی یک مدرسه ای درس خوندم که خاص بود.

خاص ازین جهت که ما به طور عملی یاد گرفتیم که هر مشکلی راه حلی داره!

یاد گرفتیم که با مشکلمون زندگی نکنیم. حلش کنیم.

من ترم 1 سال سوم دبیرستان زبانم رو 12 شدم، اما رفتم سراغ حل مشکلم،

توی مقاطع بعدی و کنکورهای مختلف، پایه ی زبانم یک point  مثبت شد برای من و عامل جلوبرنده، نه بازدارنده.

من توی 16 سالگی رفتم سراغ حل مشکلم تا 18 سالگی و دوست من همون موقع لیسانس گرفت.

مقایسه ی این قسمت چی؟ اصلا قیاس کار درستیه؟!


3- دوره ی لیسانس من گذشت، توی یک دانشگاه فنی. ارشد سر از یک دانشگاه مادر (؟) در آوردم.

ازینایی که همه ی رشته ها رو دارن. اوایل فکر می کردم اینا دیوونه ان!؟ چرا این شکلین؟ چرا شل و وارفته هستن!؟

چرا اینجوری فکر میکنن؟! چقدر گیجن!!! ( خدایا منو ببخش!) بهای سنگینی هم برای این نوع نگاهم پرداختم.

با یک استاد خیلی سختگیر توی یک دانشگاه فنی پروژه برداشتم و پیر شدم تا پروژم تمام شد.


اما از یه جایی به بعد یک سوال برام به وجود اومد:

این آدم های به نظر من مضحک به طرز عجیبی خوشحال تر و راضی تر از من بودن.


ادامه دارد...