میدونید ما بخشی از چیزهایی که بلدیم رو سینه به سینه از والدین همجنسمون یاد میگیریم،
من از مادرم، مادرم از مادرش و ...برادرم از پدرم، پدرم از پدرش و ...
حالا فرض کنید این زنجیره یک جایی قطع بشه...
شما میمونید و دنیایی که خیلی اوقات نمی دونید باید چکار کنید باهاش...
و برای پسرک ما همینجور بود.
روزهای سخت بچگی و نوجوونی و ... گذشت.
سرطان برادرش، فوت عزیزانش، دانشگاه و ... هم به همون سختی سالهای قبلترش گذشت.
الان سربازه. توی نقطه ی صفر مرزی. جایی که زمستون هاش از سرما همه چی یخ میزنه،
و تابستوناش از گرما و عقرب و .... کلافه کننده هست و هنوز هم مثل بچگی هاش مظلومه.
هنوز هم خیلی چیزها رو بلد نیست و بابتش داره هزینه های سنگینی میده.
هنوز هم زندگی به سختی روزهای قبل هست...