در مورد نظریه کودک - بالغ - والد توی پست قبلی حرف زدیم. اون مثال صرفا برای توصیف بود. طبیعیه که همه ی ما هر سه تای اون حالت ها رو در مواجه با تلفنی که جواب داده نمیشه، تجربه کردیم. در واقع این فتح بابی بود جهت آشنایی برای چیزی که الان میخوام بنویسم. " والد " بخشی از وجود ماست که از ما حمایت میکنه، و اولین بایدها و نبایدهای زندگی ما رو شکل میده، باید ها  ونبایدهایی که ما برای همیشه ازشون تاثیر می گیریم. در واقع در نظر اول "والد" مثل ROM میمونه، که توی بچگی ما پر میشه. به وسیله ی بایدها و نبایدهایی که والدین مون و اولین کسانی که برامون مهم هستن، برامون وضع میکنن؛ مثل معلم های ابتدایی مون و ... و گاهی ما رو آچمز میکنن. چون گاهی والدین به اشتباه فکر میکنن که بچه ها مسئول این هستن که به آرزوهای نرسیده ی پدر و مادرشون برسن. ازین گذشته خیلی ازین چیزهایی که توی این نوار ضبط شده، ممکنه درست نباشه و یا اقلا برای زندگی ما و سبک زیستن ما کارآمد نباشه. البته همش هم بد نیست، "والد" وجود ما از ما حمایت میکنه، باعث میشه توی دوران نوجوونی و ... دست به حماقت های عجیب و غریب نزنیم و ...در واقع مثل یک شمشیر دو لبه هست. در کودکی برامون لازمه، اما در بزرگسالی نه لزوما.

بخش "والد" ما مثل ROM نیست، اقلا وقتی شناختیمش دیگه اینجوری نیست، مثل یک نوار کاست میمونه که توی کودکی ما پر شده و وقتی که ما از وجود و نحوه ی کاراییش اطلاع پیدا کردیم، میتونیم تغییرش بدیم. هممون یک جایی توی زندگیمون باید بشینیم ببینیم از والدینمون و خانواده و ... چیا بهمون رسیده، کدوم هاشو میخوایم نگه داریم و کدوم ها رو میخوایم دور بریزیم. هممون یک جایی توی زندگی باید این کارو بکنیم و البته بهاش رو هم بپردازیم. ممکنه اوایل ناامیدشون کنیم، ازین که مثلا ببینن بچشون دیگه به خوبی قبل درس نمیخونه و میره نقاشی میکشه. اما یادمون باشه، وقتی 40 ساله شدیم حتی به خودمون هم نمیتونیم این دروغ رو بگیم که نزاشتن و ... اون وقت میفهمیم خودمون کم کاری کردیم.

ما بابت زندگی مون و انتخاب هامون به کسی جز خودمون نباید جواب بدیم. کاری نکنیم که بعدها حسرت این روزها رو بخوریم...