1- روزی که دفاع کردم، برای معاون آموزشیمون شیرینی بردم. بهم گفت که باید گوسفند بکشی! گفتم من از فلانجا شیرینی خریدم که شیرینی هاش کم از گوسفند نداره ها!!! بعد گفت خب حالا با اینهمه که اذیت شدی و پروژه ی سنگین و ... میخوای بازم ادامه بدی؟ گفتم: بله. دیروز کنکور داشتم! (بماند که نخونده بودم و طبعا قبول هم نشدم!)، گفت: چی؟! گفتم: میخوام رهیافت های ریاضی و محاسباتی توی سیالات رو ادامه بدم! گفت: واقعا که روت زیاده! گفتم: میدونم! کم آورد بنده ی خدا. حالا این هفته هم باید فرم کمیسیون منو امضا کنه، هم certificate های کارگاه بچه ها رو که من مدرسش بودم. دوست دارم باشم و قیافش رو ببینم!


2- من 7 سال توی سمپاد درس خوندم. یک دانش آموز خوب بودم. الان نمیخوام در مورد سوابق تحصیلیم و ... صحبت کنم. میخوام بگم مهمترین چیزی که توی اون مدرسه یادگرفتم چی بوده. من یادگرفتم که هیچوقت با مشکلی زندگی نکنم. همیشه برای حلّش تلاش کنم. حتی اگر به نظر حل نشدنی هست من تلاشم رو بکنم. تسلیم شرایط نشم و برای داشتن چیزی که میخوام گاهی حتی ریسک کنم. یاد گرفتم  گاهی حتی "بچه پررو" باشم!!! یعنی کم نیارم، کوتاه نیام، این احتیاج به بی ادبی و بی احترامی و بالارفتن صدا و  دعوا و جر و بحث و ... نداره. میشه هم یک خانوم بود و هم برای حل مشکل و رفع و رجوع کاری اقدام کرد.