مردمش آدم های خیلی خوبی بودن.
منتها کمی تاثیر پذیریشون از غریبه ها زیاد بود.
شنیده بودیم که مثلا اگر کسی از یه شهر بزرگ بره اونجا
و مدل موهاش یه وری باشه، فردا همه مدل موهاشون یه وری میشه!
و کلی عجایب دیگه دیدیم اونجا.
یکیش این که مردم اونجا کلا تارک الصلوه بودن.
یک گروه طلبه ی نازنین رفته بودن اونجا و براشون مسجد ساخته بودن.
اکثر روستا ها و بخش ها گرچه تقسیمات جغرافیایی رسمی نداره؛ اما هر طایفه ای منطقه ی مخصوص به خودش رو داره تقریبا.
حالا این طلبه ها مسجد رو توی این روستای 2 قومی، جایی ساخته بودن که تو محدوده ی یکی ازین طایفه ها قرار می گرفت.
طبعا طایفه ی دیگه نمیومدن که برن مسجدی که توی محله ی دیگه ای بوده نماز بخونن که!
از طرفی چون اینا نمیرفتن، اونا هم که مسجد در خونشون بوده نمی رفتن! ( چرا وقتی اونا نمیان، اینا برن!؟) :)))
+ و مردم هنوز هم تارک الصلوه بودن و جز عده ی کمی که اغلب هم بچه های مدرسه ای بودن کسی نماز نمیخوند!
+ کلی خاطره ی جالب دارم ازونجا. کم کم انشالله می نویسم خاطره هامو. :)