فقدان عاطفی عظیمی که من با رفتن پدربزرگم تجربه کردم،
بهم یاد داد که بالاخره هر غم و غصه ای تمام میشه.
حتی اگر یک سال تمام گریه کنیم. بی قراری کنیم.
سر کلاس، توی تریا، موقع خواب توی خوابگاه، وسط خیابون
و هرجای دیگه یادش بیفتیم و اشکمون در بیاد؛ اما باز هم عبور می کنیم.
تاکید میکنم که فراموش نه! عبور می کنیم از اون فقدان عاطفی.
+ شب یلدا که میرفتیم خونشون، من که میرفتم اتاقش، برام میخوند:
در همه سال بود لیله ی یلدا یکشب
عجب این است که یک ماه دو یلدا دارد
و بعد میگفت یلدا یعنی سیاهی بلند، مثل ابروهای شما توی قرص ماه صورتتون.
یادش بخیر...