جای همه ی دوستان خالی، امروز با خانواده رفته بودیم جایی برای تفریح.
ما پنج نفر بودیم که کم سن ترینشان من بودم. یعنی همه بزرگسال بودن.
بعد رفتیم و جایی نشستیم و تازه داشتیم از طبیعت بکر
و رود روان و سایه آلاچیق و ... لذت می بردیم،
چایی خوش عطری در دست و برش بزرگی کیک در دست دیگر،
که یک دفعه دیدیم یک صدای عجیبی میاد و یک سیل جمعیتی به سمت ما روانه شد
و تمام آلاچیق ها و فضاهای خالی اطراف ما رو پر کردن!
گویا بچه های یک مدرسه فوتبال رو آورده بودن اردو!
سروصدای بچه ها به جای خود، صدای بلند مربی و سوت زدن هاش بیشتر روی اعصاب بود!
خلاصه ما جمع کردیم و رفتیم یک جای دورتری روی یک آلاچیق که روی آب بود نشستیم.
(عدو سبب خیر شد به خواست خدا!)
بسیار خنک بود و بسیار خوش گذشت. جای همه تان خالی.
البته بگم ها! کم نبود که من در یک لحظه غرق بشم و شما بی مریم بشین!
خلاصه که شانس آوردیم همه! :)