امشب مهمان داشتیم. عمو جان و دایی پدرم و خانواده هایشان.

عموجان ما تنها کسی هستن که به کتابخانه ما دست میزنن و ما چون خیلی زیاد دوستشان داریم،

ازین موضوع استقبال میکنیم. وگرنه در این مورد خیلی ناموسی برخورد می کنیم،

اگر کسی نگاه چپ به کتابهایمان بیندازد!

مصطفی چند وقت پیش می فرمود که این کتاب رو تازه خریدی؟

گفتم نه. ده سال پیش هدیه گرفتم. گفت دروغ نگو! گفتم من دروغ میگم عایا؟!

گفت پس چرا انقدر نو هست؟! گفتم چون من خوب ازش مراقبت میکنم.

+تنها چیزی که همیشه نگرانشم اینه که نکنه مصداق آیه ی

"کمثل الحمار یحمل اسفارا" باشم...

++ به همسر گرامی در آینده باید بفرماییم که ما به اندازه یک وانت کتاب داریم!

از اول با ایشان طی کنیم بهتره به نظرم که بعدا مشکلی پیش نیادش! والا...