گاهی ما فکر می کنیم که می تونیم حال دیگران رو متحول کنیم.
گاهی فکر می کنیم که می تونیم سهمی بپردازیم و در شادیهای بقیه شریک باشیم.
مثلا برای دختری جهیزیه بخریم و با اینکار در واقع حس خوبی برای خودمون بخریم
و تا مدتها ازین حال خوب کیفور باشیم و احساس شادی و شعف بکنیم.
واقعیت اینه که این مردم منتظر ما نیستن و بدون کمک ما هم زندگی خودشونو می کنن.
خیلی اوقات هم کمک ما بی فایده و بی مصرفه و بعضی اوقات هم مخرب.
از هر دو مورد بی مصرف و مضر هم مثالهای زیادی تو ذهنم هست که تو سالهای نسبتا طولانی
در روستاهای ایران، از مرزهای شرقی تا شمال شرق و غرب و مناطق مرکزی و ... دیدم،
که ما فقط می بینیم، گاهی درنگی میکنیم، حتی اشکی می ریزیم و بعد رد میشیم...
اما فکر نمی کردم این اتفاق غم انگیز صرفا تماشاچی بودن رو
در شهر خودم ببینم، در کنار خودم و کاری از دستم بر نیاد...
در اطرافیانمون پسری هست دبستانی،
پدرش شیزوفرن هست و مشکلات عدیده ای برای خانوادش ایجاد کرده،
مادرش بعد از 10-12 سال با مکافات و زحمت فراوان از پدرش جدا شده،
با توجه به قوانین، پسر باید بعد از جدایی با پدرش زندگی کنه...
مدتی قبل ما برای شروع مدرسه، کلی لوازم التحریر و ... خریدیم براش
که به خیال خودمون خوشحال باشه از داشتنشون و کمی از مشکلات و رنجهاش کم کنیم،
امروز متوجه شدیم که کل اون هدیه ها بی استفاده مونده...
پدرش بهش اجازه نداده که بره مدرسه... و داغ اینجاست که هیچ قانونی نمی تونه اون رو ازین کار منع کنه...
از صبح که شنیدم مدام چهره مظلومش میاد جلوی چشمم و ...
123
که برای بچه ها راحت باشه...
بعدا بزرگتر شد و کلا به امدادگری اجتماعی تبدیل شد
البته ازونجایی که ممکنه تعداد نیروهاشون کمتر از تعداد تماسهای قابل پیگیری در یک روز باشه، برای اینطور موارد که حالت اورژانسی شون شدید نیست شما یه چند باری حوصله کنین تماس بگیرین :)