مادر یه زن عمو داشته که به رحمت خدا رفته.

سر مزارش مردم میرن و شمع روشن می کنن و ....

(بچه هاش نزاشتن، وگرنه تا الان براش بقعه و بارگاه هم ساخته بودن!)

کلا هم زمانی که زنده بود و هم الان، ارادت عجیبی بهش داشتن و دارن.

زن عموی مادر یه سیده خانومی بود که معلم قرآن روستا بوده.

چندین نسل توی روستا قرآن خوندن رو ازش یاد گرفتن.

خیلی زن مهربون و پاکی بود و با کرامات عجیبه البته.

یک جملش که همیشه باعث میشه ازش یاد کنم، این بود که میگفت:

دتر ( توی زبان ما تحبیب شده ی دختر میشه دتر)، خدا صابرون رو خیلی دوست داره. صوبر باش دتر، صبور باش.

باور کنید شنیدن این جمله از زبونش وقتی به پشتت دست میکشید و نوازشت می کرد واقعا آروم می کرد آدم رو...

خدا رحمتش کنه.