۳۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

355، جستجو

کسی می دونه وقتی آدم بخواد کسی رو که شهرش بمباران شده رو پیدا کنه باید چیکار کنه؟

می دونید الان چی دلم میخواد؟ چه آرزویی دارم؟ دلم میخواد برم ترکیه،

برم اردوگاه پناهندگان سوری دنبال دوستام بگردم.

دلم میخواد برم همه ی جاهایی رو که مردم آواره ی سوریه هستن رو بگردم دنبالشون.

دوست دارم همونجا پیداشون کنم، با لباس های کر و کثیف، گرسنه، خسته، اما زنده!

گاهی وقتی فکر میکنم که سالهای آخر قبل از جنگ پیش خانوادشون نبودن و مدام دلتنگ اونها بودن،

و قبل ازینکه برن سوریه جنگ داخلی شروع شد و ناامنی و آوارگی و بمباران و ...

و زندگی بهتری که بعد از اینهمه سال سختی کشیدن در انتظارشون بود، به باد رفت، خیلی دلم میگیره...

یادم به شبی میفته که تا دیروقت با سه تایی شون توی اتاقشون گفتیم و خندیدیم و ... فردا

یکیشون رو توی دانشگاه دیدم که با فارسی دست و پا شکسته بهم گفت: پدر ساریه فوت کرده.

هنوز صدای ساریه توی گوشمه که جیغ میزد و گریه میکرد.

چنین صحنه عزاداری برای مرگ عزیزی رو توی کل عمرم ندیدم ...

حتی دوست ندارم به این فکر کنم که وقتی حلب رو بمباران میکردن...


کسی می دونه چطوری میشه کسی رو که شهرش بمباران شده و مردمش آواره شدن رو زنده پیدا کرد؟


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

354، افاضات یک دانشجوی سابق

1- روزی که دفاع کردم، برای معاون آموزشیمون شیرینی بردم. بهم گفت که باید گوسفند بکشی! گفتم من از فلانجا شیرینی خریدم که شیرینی هاش کم از گوسفند نداره ها!!! بعد گفت خب حالا با اینهمه که اذیت شدی و پروژه ی سنگین و ... میخوای بازم ادامه بدی؟ گفتم: بله. دیروز کنکور داشتم! (بماند که نخونده بودم و طبعا قبول هم نشدم!)، گفت: چی؟! گفتم: میخوام رهیافت های ریاضی و محاسباتی توی سیالات رو ادامه بدم! گفت: واقعا که روت زیاده! گفتم: میدونم! کم آورد بنده ی خدا. حالا این هفته هم باید فرم کمیسیون منو امضا کنه، هم certificate های کارگاه بچه ها رو که من مدرسش بودم. دوست دارم باشم و قیافش رو ببینم!


2- من 7 سال توی سمپاد درس خوندم. یک دانش آموز خوب بودم. الان نمیخوام در مورد سوابق تحصیلیم و ... صحبت کنم. میخوام بگم مهمترین چیزی که توی اون مدرسه یادگرفتم چی بوده. من یادگرفتم که هیچوقت با مشکلی زندگی نکنم. همیشه برای حلّش تلاش کنم. حتی اگر به نظر حل نشدنی هست من تلاشم رو بکنم. تسلیم شرایط نشم و برای داشتن چیزی که میخوام گاهی حتی ریسک کنم. یاد گرفتم  گاهی حتی "بچه پررو" باشم!!! یعنی کم نیارم، کوتاه نیام، این احتیاج به بی ادبی و بی احترامی و بالارفتن صدا و  دعوا و جر و بحث و ... نداره. میشه هم یک خانوم بود و هم برای حل مشکل و رفع و رجوع کاری اقدام کرد.

۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

353، روزه خوارها!!!

سال آخر کارشناسی که بودم، ماه رمضون توی یک تابستون خیلی گرم بود. کلاس تفسیرمون، به اندازه ی شرق تا غرب تهران باهامون فاصله داشت. ما بعد از نماز راه میفتادیم تا 5 صبح برسیم به کلاس. یادمه بعضی روزها که با مترو میرفتم، فقط من توی مترو بودم و سربازایی که میرفتن پادگان! یه چند روزی رو با مترو رفتم و بعد ازون با ماشین دوستم می رفتیم، کلاس بعد از طلوع تمام می شد، و ما حدودا 8-10 نفری با بی آر تی یک مسیری رو طی می کردیم تا بریم به کار و درسمون برسیم. اون موقع ها اتوبوس خیلی شلوغ نبود. ما هم که بعد سحر نخوابیده بودیم، کسل و خواب آلوده نبودیم. توی اتوبوس با هم حرف میزدیم. در واقع همه با همه حرف می زدیم!  شما فرض کنید توی سکوت و خواب آلودگی مردمی که اول صبح سوار اتوبوس می شدن تا برن سر کارشون، صدای ما چقدر آزار دهنده بود! بالاخره یک روزی یک خانوم میانسالی طاقتش طاق شد و با صدای بلند شروع کرد به دعواکردن ما! که معلوم نیست سر صبحی چی خوردن اینهمه بشّاش هستن، روزه خوارن که این همه انرژی دارن حرف بزنن و ... خلاصه کلی دق و دلی بی حالی اول صبحش رو سر ما خالی کرد! جالبه که از جمع دوستان هم دانشگاهی من که بر میگشتیم، 7 نفر بعد اتمام دوره ی کارشناسی و ارشد طلبه بودن! ولی خب روزه خواری دست جمعیمون حسابی توی چشم بود گویا! :))

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

352، کلام بی مانند

تو حاشیه ی کتاب شریف نهج البلاغه نوشته شده

که اگر در نهج البلاغه به جز این حکمتی وجود نداشت،

همین یک حکمت برای اندرز دادن کافی بود. 

مردی از امام درخواست اندرز کرد، ایشان فرمودند:

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

351، نیازمندی ها! :)

به یک کارگر ساده نیازمندیم، جهت بالارفتن از درخت و چیدن آلوچه.

( درختهایی که ازشون آلوچه چیدیم و کارفرمای محترم فروختشون، دوباره پر از میوه شدن، انگار که اصلا بارشون رو نچیده باشیم!

منتها همه ی این بار زیاد و درشت و خوش آب و رنگ تو قسمت های بالایی درخت هستن.)

میخوایم این آلوچه ها رو ببریم بفروشیم و از عوایدش استفاده کنیم. منتها کسی همکاری نمی کنه.

خودمون هم که نمی تونیم از درخت بالا بریم! لذا به یک کارگر نیازمندیم!

دستمزد رو به صورت توافقی در نظر میگیریم. اگر آلوچه دوست داشت آلوچه

و اگر نه از عواید فروش آلوچه بهش پول میدیم!

اگر از عملکرد کارگر گرامی راضی بودیم، میریم یک باغ دیگه برای چیدن آلوخاکی،

( یک نوع آلو که پوست بی رنگ و رویی داره ولی توش قرمز آلبالوییه)

همینطور برای چیدن سیتی - شلیل و هلو و ... ازش کمک میگیریم.

رزومه ی خودتون رو برای ما بفرستین تا بررسی کنیم و با شما تماس بگیریم.

حیفه والا این همه میوه حروم میشه روی درخت ها و کسی هم به فکر چیدنشون نیست!


۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو