682، آموزش فیزیک

1- اول اینکه این متن در مورد تجربیات من در آموزش فیزیک است، بنابراین شاید خواندن آن برای  خیلی از دوستان عزیزم، مفید نباشد. بنابراین وقتتان را با خواندن آن تلف نکنید. من از 17 سال پیش که دانش آموز دوره راهنمایی بودم تصمیم گرفتم که فیزیک بخوانم. در دانشگاه در دوره لیسانس  بیشتر فیزیک نظری و ریاضیات کاربردی خواندم و در دوره ارشد یک گرایش کاربردی بین رشته ای. مطلب دیگر اینکه شغل و منبع درآمد من تدریس فیزیک نیست و بیشتر از روی علاقه این کار را دنبال می کنم.

2- همیشه به کار تدریس علاقمند بودم، گرچه معلم خوبی نیستم و عموما سختگیرتر از حد لازم هستم. (سوالات کلیشه ای در مورد اینکه "حد لازم سختگیری" چقدر است و ... نپرسید. فراموش نکنید که من فیزیک خوانده ام و احتمالا به عدم قطعیت، مسلط تر از شما هستم. ) قبلا هم بارها از تجربیات تدریسم نوشته ام. اینجا . نکته ای که بعد از سالها تحصیل و تدریس در فیزیک به آن باور دارم، این است که خیلی از ماها معلم های خوبی نیستیم. پای این بحث حتی به مجلات تخصصی فیزیک هم کشیده شده و مقاله های زیادی در مورد آن نوشته اند که به ندرت پیش می آید در فیزیک کسی هم معلم و هم محقق خوبی باشد، از نمونه های نادر موفق در هر دو زمینه هم ریچارد فاینمن هست که احتمالا کتاب "الکترودینامیک کوانتومی" آن را خیلی از شما خوانده اید. دو استاد پایان نامه لیسانس و ارشد من هر دو هم معلم و هم محقق های خوبی بودند. دومی گرچه مهندس بود، اما فیزیک را خیلی خوب می فهمید و من اولین بار که سر کلاس "توربولانس"ش نشستم، متوجه شدم که چه استاد کم نظیری دارم. اما ما در زمینه آموزش فیزیک در دوره مدرسه نقص های زیادی داریم.

3- از همه نواقص سیستم آموزش و ارزیابی دوران مدرسه که بگذریم، حتی ازینکه در کل این 12-13 سال چیزی به ما یاد نمی دهند که به درد زندگی مان بخورد (کما اینکه ما مجبوریم درس را پشت در اتاقمان بخوانیم و بعد که از اتاقمان خارج شدیم و وارد زندگی واقعی، تازه می بینیم که چیزی بلد نیستیم و حرفی برای گفتن نداریم.)، من شخصا عقیده دارم که مقداری آشنایی با ریاضی و فیزیک برای همه مفید است. حتی به نظرم خواندن درس فیزیک عمومی 1 برای همه دانشجویان مهندسی لازم است، نه به خاطر خود علمش ( که بی تعارف به کار خیلی ها نمی آید)، بلکه به خاطر اینکه اصول فکر کردن را یاد بگیریم. تاریخ کشف هر پدیده و فرمول بندی هر موضوعی در فیزیک و نحوه برخورد انسانهای اهل علم با مسائل علمی، به نظر من برای همه آموزنده است. اما من شخصا در دبیرستان ندیده ام کسی آموزش "معادلات حرکت" را از جای درست آن آغاز کند و به دانش آموز نظم کلی حاکم بر این علم را آموزش دهد.

4- ما به جای اینکه نحوه "فیزیکی فکرکردن" را به دانش آموز آموزش دهیم، به او حجم بسیار زیادی از مطالب را تزریق می کنیم. متاسفانه این نوع تفکر که زیبایی علم را به دانش آموز بیاموزیم، طرفداری ندارد، چون در کنکور از آن سوال نمی شود! به جای این نوع آموزش که کمی صبر و حوصله و البته مطالعه و پیگیری معلم را می طلبد، ما ترجیح می دهیم که دانش آموز را به ماشین حفظ فرمول تبدیل کنیم. چون باید خودمان بلد باشیم که چطور و از کجا معادلات حرکت پیدا شدند، چگونه فرمول بندی شدند، چطور باید از آنها استفاده کرد و در انتهای این فرآیند، دانش آموز بتواند خوب مسئله حل کند و بعد خوب تست بزند. ما به لطف موسسات آموزشی، این فرآیند را وارونه کرده ایم و در همان مرحله آخر مانده ایم. مثل قیفی وارونه که به زور میخواهیم از دیواره آن بالا بیاییم. دانش آموز ما حتی مسئله را هم خوب نمی تواند حل کند و نهایتا فقط نکته های تستی را خوب می داند.

5- به بقیه دروس کاری ندارم، چون در تخصص من نیست، اما معتقدم کتب فیزیک دبیرستان خیلی خوب نوشته شده اند. ما اگر مرحمت کنیم و همان کتاب را خوب به دانش آموز یاد دهیم و نحوه استفاده از آن را به او بیاموزیم، کاری بس بزرگ کرده ایم. اما چه کنیم که دلمان ماشین مدل بالا و خانه بزرگ می خواهد و حقوقمان کم است و به جای فشار به وزارتخانه، زورمان به شاگردانمان می رسد و خب گاهی انقدر وقیح هستیم که به شاگردمان می گوییم ما شاگرد خصوصی میگریم، چون پول دوست داریم! ... و البته یادی هم بکنم از معلم هندسه ام که همیشه میگفت، اگر من نتوانستم مطلبی را به شما خوب بیاموزم، شک نکنید که خودم هم آن را خوب بلد نبودم! و من این جمله را در سالهای تحصیل و تدریسم بارها و بارها آزموده ام...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

681، داستان گرگ ها


منبع: سری پاراگراف فارسی متمم

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مریم بانو

680، برای تو

آن موقع ها که بودی، دوست داشتم فکر کنم همیشه خواهی بود.

گذر زمان، بیماری یا هیچ چیز دیگری تو را از ما نخواهد گرفت.

حتی یادم هست که آخرین بار که مشهد رفتم، چه کودکانه

برای اینکه سرِپا شوی و راه بیفتی و مثل تصویر کودکی من بشوی، دعا کردم.

باور نداشتم که روزی چشم باز کنم و تو نباشی. تا آن موقع فقدان را هم باور نداشتم،

نچشیده بودم نبودنِ کسی را، طعم گس عدم زیر زبانم نرفته بود...

امروز، باورم نمی شد که ده سال گذشته است،

یک دهه هست که ما بدون تو زندگی می کنیم،

بدون تو عاشق شدیم، بدون تو سفر رفتیم، بدون تو ...

زمان چیز عجیبی است، به مرور تلخی ها را می خورد و هضم می کند

و تنها لحظات خوب به یاد آدمی می ماند...

آن شب خاص، دوست داشتم که باشی و باور دارم که بودی،

حضورت را از همه بیشتر احساس کردم.

حالا می دانم که هستی، و بین من و تو به اندازه عدم فاصله نیست... همین آرامم می کند.


+ امروز تکه هایی از کنسرت همنوا با بم رو شنیدم، "بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود" ...

سال اول هر روز کنسرت رو توی خوابگاه می دیدم و یک دل سیر گریه می کردم...

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

679، پاییز نوشت

1- حقوق تابستان را دریافت کردیم، بابت تدریس ریاضی به طفلی گریزپا! همسر گرامی را به شام در رستورانی زنجیره ای مهمان کردیم، تو منوی غذا ته دیگ رو جدا گذاشته و حساب کرده بودن که من شخصا تا الان چنین چیزی ندیده بودم! موقع حساب کردن پول غذا متوجه شدیم که برای دو تا گوجه ای که ما نگفته بودیم و کنار غذا گذاشته بودن، جداگانه پول گرفتن!!! عجیب بود حرکتشون و البته منجر به این شد که ما تصمیم بگیریم دیگه به این رستوران سر نزنیم.

2- " من اکنون اصل و مبدا پیروزیها را بهتر درک میکنم: آن کسی که شغل خادمی یا صندلی داری کلیسای اعظمِ ساخته و پرداخته ای را برای خود تامین می کند، از همان اول شکست خورده است. اما هر کس که در سر، فکر ساختن کلیسای اعظمی دارد، از همان وقت پیروز است. پیروزی ثمره ی عشق است، فقط عشق چهره ای را که باید سرشته شود، باز می شناسد. عشق هدفی جز خود ندارد. عقل را جز در خدمت عشق ارزشی نیست." (خلبان جنگ- آنتوان دوسنت اگزوپری)

3- پیرمرد پدر و مادرش را در کودکی از دست داده و یتیم بزرگ شده. چشمهایش قدرتشان را از دست داده اند، فقط سایه ها را می بیند. به من می گوید: دستهام خوبه؟ حالتش طبیعیه؟ رگهاش چی؟ مشکلی نداره؟ ... و من هر بار یاد اولین باری می افتم که او را در آغوش گرفتم و او بعدتر به پسرش گفت: بعد از سالها حس کردم مادرم منو بغل کرده...

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مریم بانو

678، خانم معلم نازنین

1- دوم دبیرستان معلم ما بود. با اینکه در کلاسش درس چندان سختی نداشتیم، اما هر هفته از ما امتحان می گرفت. این نظم و ترتیب و پرسش کتبی مداوم باعث شده بود که ما آنقدر درس را خوب بخوانیم که شب امتحان حتی یک بار هم کتاب را تمام نخواندیم. شب امتحان خوب و راحتی داشتیم با نمره های خوب. به جز اینها، یادم هست که معلم های آقا، وقتی به خانم معلم نازنین ما می رسیدند، تا کمر به احترامش خم می شدند. همیشه برایم جالب بود این نحوه برخورد و احترام و البته مهربانی و اقتدارش.

2- چند ماه قبل از مجمع تماس گرفتند و گفتند که برای ضبط خاطرات خانم شهیدی بروم. وقتی رفتم متوجه شدم که سوژه همان خانم معلم دبیرستان من است. برایمان از سالهای زندگی مشترکشان گفت؛ از همسری که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند، از لحظه های شیرین زندگی کوتاهشان، از سالهای بعد از همسرش،و مردی که هنوز هم در زندگی او هست، که فقط یک قاب عکس روی دیوار خانه نیست، از مشکلات بعد از شهادت همسرش و ... گفت حاضرم کل زندگیم را بدهم و به یک لحظه ی آن روزها برگردم. گفت قدر با هم بودنمان را بدانیم و در مقابل مشکلات سرخم نکنیم. و من از آن روز، هر بار که به یادش می افتم، فکر می کنم ما به اندازه ی تمام سالهای جوانی و تنهایی این زن به او مدیونیم...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مریم بانو