۳۵ مطلب با موضوع «تحلیلیات» ثبت شده است

336، نگاهی به فیلم "زندگی زیباست"، ما ازعزیزانمان محافظت میکنیم...

فیلم "زندگی زیباست" محصول سال 1997 یک کارگردان یهودی به نام "روبرتو بنینی" هست. ماجرای فیلم مربوط به یک اردوگاه کار اجباری یهودیان در زمان جنگ جهانی دوم در آلمان نازی میشه. به بحث هولوکاست و این جور حواشی فیلم کاری ندارم. حتی از این که فیلم کمدی و عشقی و ... هست هم میگذرم. میخوام در مورد یک چیز دیگه ای حرف بزنم. این تنها فیلمی بود که من با دیدنش اشک ریختم، یک شب توی خوابگاه تماشا کردم فیلم رو و گریه کردم...



بزارین اول یک خلاصه ای از فیلم رو براتون تعریف کنم. یک زوج یهودی به همراه پسربچه ی کوچیکشون به اردوگاه کار برده میشن. در واقع بچشون به طور تصادفی باهاشون میره اردوگاه. پسر به پدرش میگه که اینجا کجاست که ما اومدیم؟ پدرش میگه ما اومدیم که بازی کنیم. می پرسه جایزه ی بازی چیه؟ پدرش میگه: تانک! و کودک خوشحال میشه. یکی از صحنه های آخر فیلم که پدر و پسر رو تعقیب میکنن و پدر کودک رو توی یک بشکه میزاره و بهش میگه همونجا باشه و بعد سربازا پدر رو پیدا میکنن و اون رو با خودشون می برن، اینکه داره از ترس سکته میکنه و جلوی نگاه بچه ش که از سوراخ بشکه اون رو میبینه، قدمها رو بلند و خنده دار برمی داره تا بچه همچنان فکر کنه بازیه همه چیز و ... کودک توی بشکه باقی می مونه تا چند روز بعد که جنگ تمام میشه و یک تانک از متفقین میاد و بچه با خوشحالی میاد بیرون و میگه ما جنگ رو بردیم و سوار تانک میشه... این کودک هیچ وقت متوجه عمق فاجعه، نهایت ترس و وحشت و سایه ی مرگی که روی اردوگاه افتاده بود نمیشه، چون پدرش ازش در مقابل این مفاهیم رنج آور محافظت کرده...شاید بعد ها که بزرگتر شد...

خیلی اوقات ما هم همین کارو میکنیم. شاید فریب و دروغ به نظر بیاد. اما ما از بچه هامون، از کوچیکترهامون و از ضعیفترهامون در مقابل زشتی های این دنیا مراقبت میکنیم. وقتی پدربزرگ فوت میکنه، به بچه میگیم که رفته پیش خدا... ماه آسمون شده و ...

مادربزرگ من سرطان ریه داشت و توی مرحله ی غیرقابل درمان بیماریش تشخیص داده شد، من توی شرایطی از پایان نامم بودم که شب و روز خواب و خوراک نداشتم... مادرم بهم نگفت که مامان بزرگ مریضه. من یک ماه بعد از زن داییم شنیدم... مادر گفت نمیخواستم ناراحت بشی، چون کسی که توی غربت باشه شنیدن این چیزها بهش سخت میگذره و البته همینطور هم بود. من چند شب تا صبح با دوست مدرسه ایم که آمریکا زندگی میکنه، چت کردم و گریه کردم و ...

خیلی اوقات شنیدن حقیقت انقدر دردناکه که ما میخوایم به هر طریقی از عزیزانمون محافظت کنیم و نزاریم اونها رنج رو حس کنن. در قسمتی از فیلم، گوییدو (پدر کودک)، به طریقی خودش رو میرسونه به بلندگوهایی که توی محوطه صدا رو پخش میکردن و برای همسرش شعر عاشقانه میخونه و برای لحظاتی به اون حس خوبی میده و باعث میشه همسرش زیر اون همه فشار و وحشت و ... بخنده. بچه ای رو سراغ دارم که وقتی 7 ساله بود، پدربزرگش فوت کرد. کسی حواسش نبود که بچه رو نبرن قبرستون و خاکسپاری و ... به این بهانه که خب ببینه مگه چطور میشه؟! نتیجه این بود که چند وقت بعد که بارون شدیدی می بارید، بچه تا نیمه های شب گریه میکرد که بریم بابابزرگ رو بیاریم خونه خیس میشه، گذاشتیمش اونجا بالش نداره، سرش درد میگیره وقتی خوابیده و ...

و ما خیلی اوقات این کارو انجام میدیم و از عزیزانمون مراقبت میکنیم، چه درست و چه نادرست...


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

328، آلمان، طلایه دار فوتبال مدرن

دیشب تیم ملی فوتبال آلمان با چهار گل پرتقال رو شکست داد. به این بهانه کمی در مورد آلمان و مردمش و ... حرف بزنیم. :) آلمان در پایان جنگ جهانی دوم در 1945، رسما به خاک سیاه نشست. کل ثروت و موجودیت و همه چیز مردم رسما به باد رفت. شنیدین احتمالا که میگن آلمانیها خونسردترین مردم دنیا هستن و کاری به کار کسی ندارن و سرشون توی زندگی خودشونه؟! یک شاهد عینی میگه که دقیقا برعکس چیزی هست که عامه فکر میکنن. این مردم اتفاقا خیلی دوست دارن از همه چیز زندگی شما سر در بیارن، منتها با حفظ فاصله! یعنی کاری به کار شما ندارن، اما این معنیش این نیست که ندونن شما چکار میکنید! به نظر تاثیر جنگ روی این مردم این بوده که برای حفظ امنیت و جلوگیری از پیشامدهای ناگوار حواسشون به اطرافشون هست، گرچه تلاشی هم برای نزدیک شدن به شما نمی کنن. به هر حال جنگ و ناامنی ناشی از بمباران و ... روی روان هر آدمی تاثیر میزاره. طبعا روی این مردم هم اثر خودش رو گذاشته. این بعد فرعی و شخصی زندگی مردم آلمان هست، برسیم به جامعه شون. آلمان تنها کشوری هست که پشتوانه ی پول ملی شون جواهر و الماس و .... نیست ( پشتوانه ی پول ملی ما الماس کوه (یا دریا) نور هست که تو موزه جواهرات ( اگر اشتباه نکنم) نگهداری میشه.) پشتوانه ی پول ملی آلمان نیروی کار کارگران هست، یعنی زور بازوی مردمش! به نظر توی 70 سالی هم که از جنگ گذشته موفق هم عمل کردن. بهترین اتوموبیل های دنیا ساخت آلمان هست و آمارها نشون میده که از هر 8 آلمانی حداقل یک نفر توی صنایع خودروسازی مشغول به کار هست. بقیه ی موارد هم که شما حتما بهتر از من میدونید نشون میده که این کشور پشتوانه ی پول خوبی داره. اما آلمان از اوایل این قرن با یک چالش جدی مواجه شد. رشد جمعیت این کشور منفی شد. میانگین سن مردم بالا رفت و ممکن بود کل صنعت و تمامیت کشور از دست بره. آمار ها حکایت میکنن که حدود 30 درصد زنان آلمانی تا آخر عمر مجرد میمونن و هیچوقت ازدواج نمی کنن. خب راه چاره چی بود؟! آلمان یک کار اساسی تر از تشویق مردم به فرزندآوری کرد. طرحی که سالهاست توی ترکمنستان اجرا میشه و هیچوقت اونطور که باید و شاید موفق نبوده ( دولت ترکمنستان تمام مخارج یک فرزند تازه متولد شده رو تا چند سال همراه با هدایای مادی و معنوی برای خانواده ها تامین میکنه، برای حفظ نژاد ترکمنی و ... این طرح بیشتر از 20 سال قدمت داره، اما چندان موفق نبوده تا حالا، گرچه ما هم مردم رو به همین تشویق میکنیم، البته با هدایای معنوی فقط و نه مادی!)، آلمان درهای کشورش رو به روی نیروی جوان کشورهای دیگه باز کرد. همه میدونیم که آلمانیها راسیزم ترین مردم دنیا هستن، اما خیلی جالبه که چقدر خوب با این موضوع کنار اومدن و به خاطر حفظ قدرت و  تمامیت کشورشون امکانات خوبی برای کار و تحصیل در اختیار کشورهای دیگه قرار میدن و به مقصودشون هم رسیدن. تیم ملی فوتبال آلمان چند تا بازیکن سیاه پوست داره. مردم آلمان به راحتی با این موضوع کنار اومدن. کارگران ترکیه ای نیروی کار خوبی بودن که در آرزوی اروپایی شدن از کشورشون به آلمان مهاجرت کردن و الان یک کولونی بزرگ رو تشکیل میدن و مثل چینیهای ساکن آمریکا هم سنت ها و ارزشهای خودشون رو حفظ کردن و هم از مزایای اروپایی بودن راضی هستن. اگر اقدام به مهاجرت برای ادامه ی تحصیل کرده باشید، متوجه می شید که یکی از انتخابهای اصلی شما می تونه دانشگاه های کشور آلمان باشه. اگر بنیه ی علمی خوبی داشته باشید، کمتر از 15 روز میتونید ویزا بگیرید، در دوران تحصیل به شما پول خوبی پرداخت میکنن و می تونید توی یک دوره ی 3 ساله پی.اچ.دی بگیرید. اینها رو نگفتم که شما رو ترغیب به رفتن به آلمان کنم که هر کسی خوب میدونه به تنهایی زندگی کردن توی یک کشور دیگه  چقدر سخت میتونه باشه. خواستم بگم که خواست جمعی یک ملت میتونه چقدر همه ی چیزهایی که ما مردمی رو به اون خصیصه ها میشناسیم تغییر بده. چقدر خوب میتونه راههای مناسبی برای حل مشکلاتی که میتونست کشوری رو به زانو در بیاره، به وجود بیاره و چه نتایج خوبی میتونه داشته باشه. چقدر خوبه که راههایی که دیگران رفتند و نتیجه نگرفتند رو ما از نو تکرار نکنیم... و حالا ما توی کشورمون یک مشکل اساسی داریم، دهه ی شصتی ها! به سختی پوشکشون کردیم و از شیر خشک کوپنی گرفتیمشون و به زور مدرسه فرستادیمشون و به سختی دانشگاه؛ و حالا نمی تونیم براشون کار و شرایط زندگی مناسب فراهم کنیم. تربیت معلم دقیقا زمان دانشگاه رفتن بچه های دهه ی شصت دانشجو نگرفته، تقریبا هیچ جایی استخدام و ... بر اساس لیاقت و تخصص و ... صورت نمیگیره. تمام اطرافیان دهه شصتی من بر اساس رابطه و فامیل بازی و ... مشغول به کار شدن. اما راه حل مشکل چیه؟ تحصیلات تکمیلی!!! بچه ها رو به ارشد و دکتری گرفتن سرگرم میکنیم، بعد هم که سنشون از 30 میگذره و خب کسی توی اون سن دیگه تقریبا راه برگشتی نداره و مجبور میشه یا بره از ایران، یا مجبوره زندگی کنه، به تدریس توی هر ده کوره ای و زندگی به هر سختی رضایت بده و ....
این است راه حل ما برای رفع مشکلاتمان...
خدا عافبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه...
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

306، رنج ها وآسیبهای عاطفی...قسمت اول

گفتم که همه ی ما توی زندگی آسیب هایی دیدیم، دلمون بارها و بارها شکسته، رنج کشیدیم، اشک ریختیم و ....

بعضی هامون عبور کردیم و بعضی هامون هنوز این آسیب ها رو با خودمون حمل میکنیم.

قرار بود یک بحثی داشته باشیم و ببینیم چطوری میشه این بار درد و رنج رو بزاریم زمین.

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

305، فیلم نوشت!

یک مطلب طولانی و مفصل در مورد فیلم "یک مرد جدی" نوشتم. بعد هی هرچیزی که گفتم رو توضیح دادم،

نگاه کردم دیدم خیلی طولانی شده و تازه مطابق میل من هم نیست! حذفش کردم!



فقط انقدر بگم که فیلم در مورد "اصل عدم قطعیت" توی زندگی هست.

سوالی دراین خصوص دارین بپرسین.

با تشکر :)

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

290،ملت غریب!

غریب ملتی هستیم ما! غیرقابل پیش بینی و احساساتی و هیجان زده!

طاقت هیچ چیزی رو نداریم، همه ی تاریخمون دنبال یک قهرمان بودیم برای حل مشکلات!

بدون اینکه سهم خودمون رو ببینیم توی حل مشکل و دین خودمون رو ادا کنیم. صبر نداریم کلا!!!

همش احساساتی میشیم و این خیلی اوقات کار دستمون میده.

موقع انتخاب رشته ی دانشگاهی، موقع ازدواج، موقع کار پیدا کردن و ... تصورات رویایی داریم،

فکر میکنیم قراره مشکلات بشریت رو حل کنیم، یا کلّا دیگه تا آخر عمر خوشبخت باشیم،

 یا قراره هیچوقت بی پول نشیم یا از کارمون خسته و کسل نباشیم!

و اگر یه وقتی کمی سختی و مرارت بهمون رسید، دنیا به آخر رسیده، کاخ آرزوهامون ویران میشه!!!

این نگاه رو همه جا داریم. اصلا امکان اشتباه و خطا و ... رو در نظر نمیگیریم،

 و به بدترین شکل ممکن با خاطی، مقابله میکنیم.


+ من به آقای روحانی رای ندادم! اما از بعضی رفتارها واقعا متعجبم! ازین کم صبری،

ازین که فکر نمی کنیم که حل بعضی معضلات زمان بر هست، از اینکه تحمل نداریم...

از اینکه فکر میکینم رئیس جمهور باید منجی ما باشه و ما فقط تماشاگر...


+ این احساساتی بودنمون کار دستمون میده همیشه، هم قبل انتخابات، هم بعدش

و هم در دوره ی چهارساله ای که کسی انتخاب شده....


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو