۵۶ مطلب با موضوع «دیگران» ثبت شده است

347، فریب توصیه شده

در نامه ی 69 نهج البلاغه که خطاب مولا امیرالمومنین به حارث همدانی هست، امام میفرمایند که:

" نفس خود را در واداشتن به عبادت فریب ده و با آن مدارا کن ".

 همونجور که نفس ما رو فریب میده و میگه حالا یک شب که هزار شب نمیشه،
 یک شب میخوایم بریم عروسی، بزار خوش باشیم و ...
 به همین ترتیب ما هم نفس رو فریب بدیم،
باهاش از در صلح و آشتی دربیایم و دست بندازیم روی شونش و بگیم از اول جوونی که هر چی تو گفتی، ما گفتیم چشم!
 بیا و این یه ماه رمضونی به دل ما راه بیا خب!
 از در جنگ و اینکه من روت رو کم میکنم ای نفس اماره و ... باهاش وارد نشیم که مدارا بهترین کار هست.
وقتی دیدیم که نشاط داره، کم کم به نوافل و ... عادتش بدیم و اینجوری در دراز مدت میتونیم بر اون پیروز بشیم. :)

+ از مطالب مطرح شده در کلاس تفسیر قرآن صبح روز شنبه، هفتم ماه مبارک رمضان.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

293، حنظله ی غسیله الملائک

وقتی که مادرش اونو باردار بود، پدرش میخواست اسمش رو بزاره: هنزله ی غسیله الملائک.

یک سالش نشده بود که پدرش فوت کرد. توی مغزش یک ترکش بود که یک روزی حرکت کرد و ...

مادرش موند و سه تا یتیم و خانواده ای که ارث رو تقسیم کردن و یک خونه به مادر و بچه ها رسید،

و یک حقوق از اداره ی بازرگانی که پدرش کارمند اونجا بود.

پدرش تهران خونه ی یکی از اقوام رفته بود که ناگهانی فوت میکنه. اونم که بچه بود و یادش نمیومد.

بهش گفته بودن بابا رفته تهران مسافرت، برات ماشین میخره و میاد.

از بچگی خیلی مظلوم بود، خیلی... وقتی فهمید که پدرش سالهاست که رفته، گویا چیزی نگفت. فقط ساکت تر شد...

زندگی خیلی سخت میگذره اینجور موقع ها. اینکه کسی نباشه باهات بیاد استخر، ببردت مسجد و ....

کسی هم کوچکترین مسئولیت که نه، حتی همراهی هم نکنه شما رو توی اینجور جاها.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

284، افاضات یک حاجی بازاری!

یک دایی دارم حاجی بازاریه، تاجر برنج هست.
 منظورم از حاجی بازاری سنش نیست که به 40 هم نمیرسه.
منظورم همون بازاری بودن و قدمت و اعتبار و ... توی بازار هست.
بگذریم. برسیم به افاضاتشون. ایشون میفرمایند که،
وقتی کسی نتونه روزی 2000 تومن کسب درآمد کنه از زمین و زمان طلبکار میشه.
فکر میکنه اطرافیان باید ساپورتش کنن. فکر میکنه تلف شده و حقش رو خوردن...
بعد همینجوری میرسه به سن میانسالی که دیگه برای جبران خیلی چیزها فرصت نیست.
اون موقع بدتر میشه، میاد شاکی میشه که پدرم، مادرم، زنم، .... نزاشتن من رشد کنم!
وگرنه من الان خیلی چیزها داشتم که مثلا فلانی داره!!!
این آدم تازه وقتی به سن پیری میرسه اعتراف میکنه که از بی عرضگی خودش بوده که به جایی نرسیده.
و اون موقع دیگه بعیده فرصتی برای جبران باشه...

+ من نمونش رو توی محیط علمی دیدم. کسی که همه ی جوونیش رو به اسم دانشگاه لیسانسش خوش بود
و نرفت دنبال اینکه پایه های علمیش رو محکم کنه. فرصت داشت و این کار رو نکرد. حالا که میانسال شده،
میندازه گردن دانشکده و گروه و مدیر گروه و .... خودش رو توجیه میکنه که میخواست! اما نشد!!!

++ خدا کنه این سرنوشت میان سالی و پیری هیچکدوممون نباشه...
۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

276، ای عاشقان عید آمده...

میخوام مدیحه و مولودیه بنویسم، اما نمی تونم از بینشون انتخاب کنم.
از هر شاعری حتما می تونید یک مدیحه ی خوب از مولا علی علیه السلام
پیدا کنید و بخونید و ازش لذت ببرید.



بهتون گفته بودم که توی 14 سالگیم چکار میکردم؟

یه دفتر 200 برگ داشتم که هر جا غزلی، تک بیتی، قصیده ای و ....
در مدح امام علی میدیدم، یادداشت میکردم اونجا.

یه کار دیگه هم کردم اون موقع ها. با پدربزرگم کتاب میخوندم.
یعنی تحت راهنمایی ایشون، " امام علی صدای عدالت انسانی"، و چند جلد اول " الغدیر" .

امشب میخواستم مدیحه بنویسم. انقدر تعداد انتخاب ها زیاد بود که نمی تونستم بینشون انتخاب کنم.
بزارید از حافظم کمک بگیرم. میگن که شاعر عصر صفوی "مولانا شانی اصفهانی"
در مجلس شاه عباس صفوی در مدح امیرالمومنین شعر میخوند، تا رسید به این بیت:

اگر ساغر کشد دشمن اگر دوست     به طاق ابروی مردانه ی اوست

و شاه عباس همونجا دستور داد که مولانا رو وزن کردند و هم وزنش بهش طلا هدیه داد.
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

238، مدح مولا علی در مثنوی

چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعـاعی آفتاب حلـم را

باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور انــدر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفــــــــــــوا احد

* این ابیات تلمیحی دارد به حدیث "انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیاتها من بابها"


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو