۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

595، بهمنیه

1- امروز از هشت صبح تا هشت شب، فقط یک ساعت موقع ناهار خونه بودم. کل روز بیرون بودم. صبح باشگاه و بعد هم دفاع دوستم و دوره خانوادگی و کتابفروشی و پیاده روی و ... من یک معلم تنبل هستم که امروز کلاسم رو کنسل کردم تا استراحت کنم. چون بچه ها خستم کردن. احتیاج داشتم کمی ازشون فاصله بگیرم و تمدد اعصابی داشته باشم.

2- برای دفاع دوستم براش گل خریدم و بردم دانشگاهشون. دوستی روز قبل بهم گفته بود که تو دانشگاه ما کسی گل نمیخره برای دفاع و بدعت نزارید و ... اما کو گوش شنوا؟! امروز متوجه حکمت حرفش شدم! همه تو دانشگاه چنان نگاه می کردن به دسته گلم که کم نبود قایمش کنم زیر چادرم. خلاصه که با مشقتی خودم رو رسوندم به سالن دفاع! من باشم که به حرف بقیه گوش کنم! :| :/

3- این عکس رو از صحفه اینستاگرام USCG گرفتم. خیلی جالبه. تا الان بیرون اومدن لاک پشت از تخمش رو ندیده بودم. :)

(برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.)

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

591، بهتر از آب روان

1- بودن بعضی آدمها تو زندگی ما نعمته، حتی اگر همیشه نباشن، حتی اگر پیشمون نباشن. این آدمها انرژی شون رو حتی از پشت خط تلفن هم به شما منتقل می کنن. دیروز یکی از همین آدمهای خیلی خوب و دوست داشتنی بهم زنگ زد و کلی انرژی و آرامش گرفتم از حرف زدن باهاش. :)

2- بعضی آدمها حتی وقتی نیستن، حتی وقتی از دنیا رفتن، با اینکه داغ فراقشون همیشه روی دلت هست، اما یادآوری شون، حرفها و کارهاشون لبخند به لب آدم میاره. انگاری از اون دنیا هم گرمای محبتشون رو میشه حس کرد. :)


ساحل نرماندی

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

590،shopping

1- خریدن یکی از چیزهایی هست که حال هر زنی رو خوب میکنه، حتی اگر صرفا همراه کسی برن تا اون چیزهایی که لازم داره رو بخره. در همین راستا من و خواهر و دخترخاله جان یک روز رفتیم خرید و حسابی بهمون خوش گذشت و کلی خریدهای لازم و ضروری انجام دادیم و کلی پیاده روی کردیم و چیزهایی رو از پشت ویترین فقط تماشا کردیم و دست آخر با خوشحالی برگشتیم خونه.

2- چند وقت قبل تو ویترین یک مغازه ای ساعتی دیده بودم بسیار شیک، با صفحه بسیار زیبا و نگین های با طراحی فوق العاده. انقدر نگین های دورش زیبا بود که چشمم رو گرفت. قیمتش رو خوندم و سریع پریدم تو مغازه که کارت بکشم و ساعت مزبور رو بخرم. وقتی رفتم تو مغازه و در مورد ساعتی که کم نبود عاشقش بشم پرسیدم، فهمیدم که قیمت مربوطه تومان بوده و نه ریال و با گردنی کج از مغازه اومدم بیرون. در همان روز شاد، به همراهان خرید که نشونش دادم، گفتن که "این عشق جاویدان شما صفحه ش صدف هست و ... تو واقعا متوجه نشدی که این چقدر گرونه؟!" نمی دونستن که عشق این چیزا سرش نمیشه که! :|

3- بنده یک ساعت ژاپنی بسیار زیبا و شیک و ... داشتم که تنها چیز مادی بود که بهش دلبستگی داشتم، همین ساعت در کربلا از دستم افتاد و گم شد و بعد ازون من مثل مردهای زن مرده، هر چند وقت یک بار یک زن صیغه ای پیدا میکنم و هنوز نرفتم یک ساعت دائمی بخرم. ماشالله انقدر هم "خوش پسند" هستم فکر کنم تا آخر عمرم "عذب اوقلی" بمونم!

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

583، یک روز در خانه

1- همین هفته که والدین گرام نبودن رفته بودم یک چادرفروشی و چادر سرکردم و چرخیدم و بعدش که قیمتش کردم گذاشتمش سرجاشو امدم بیرون. :| مادرم برام چادر سوغاتی خریده، خیلی خوشگله. اصن همش دوست دارم سرکنم برم بیرون. حالا هنوزم جایی نرفتم ها! یکی از سوغاتی های خواهر گرام رو هم برداشتم. گفت من دارم و لازمش ندارم، منم خوشحال و از خداخواسته برش داشتم برای خودم. تازه کاپشن جدید پدرم رو هم پوشیدم هی می چرخیدم تو پذیرایی، بابا می خندید، گفتم این که برام کوتاهه، میشه من یک بارونی بخرم؟ گفتن نه که حالا خیلی بارون میادش. اصن همش ذوق آدم رو کور میکنن. :|

2- گاهی چیزی کل آرزوی شما از زندگی است، چیزی است که سالها بخاطرش نخوابیده اید و یا خوابش را دیده اید، گاهی چیزی کل خواسته شما از عالم هست، گاهی... گاهی ما را چه می شود؟

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

579، خانه خدا یا شما؟!

1- امروز غروب بیرون بودم که اذان شد و سر راهم رفتم مسجد تا نماز بخونم. این مسجد رو همیشه خیلی دوست داشتم. امام جماعتش روحانی سید جوانی هست که نماز خوندنش حس خیلی خوبی بهم میده. وارد قسمت زنانه که شدم دیدم یک خانم فقیری که گاهگداری تو خیابون میبینمش، نشسته کنار در ورودی و تمام صورتش از سرما سرخ سرخ شده.

2- رفتم تو صف نماز، هنوز چادر نماز سرنکرده بودم که خانم های صاب مسجد! ریختن سرم که قبله یه کمی اینور تره! گفتم چشم اجازه بدین من چادرمو سر کنم، بعد مُهر رو درست می زارم. وسط نماز یکی از خانمها رفت درو باز گذاشت. هوا به شدت سرد بود. بعد صدای یکی بلند شد که کیه چادرش بوی پا میده؟ چرا نمی شورید چادرتون رو و ....

3- بلند شدم که بیام، دیدم خانمهایی که اطراف این خانم فقیر نشستن همه چادراشونو گرفتن جلوی بینی شون و اون هم هاج و واج نگاهشون می کرد. خیلی ناراحت شدم... در زمان رسول الله یک عرب بادیه نشین اومد مدینه و رفت مسجد پیامبر. بدوی بود و تو مسجد ادرار کرد... صحابه بلند شدن که براش شمشیر بکشن که اهانت کرده و اینجا رو نجس کرده و ... پیامبر جلوشون رو گرفت و گفت این دوست من هست و با مهربانی با مرد بادیه نشین برخورد کرد...ای کاش ما داعیه داران این دین...

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو