اولین باره که شمال برف میاد و من خونه هستم.( منظور از شمال در اینجا صرفا شهر خودمونه!)
یک بار دبستان بودم برف اومد؛
که اولین و آخرین سالی بود که چیزی موسوم به "تعطیلات زمستانی" داشتیم و ما رفته بودیم مسافرت.
یک بار هم برف و یخبندان سال 86 بود که من تهران بودم.
امروز خیلی خوش گذشت.
دانشکده ی ما همیشه ساکت و آرومه.
امروز آروم تر و لذت بخش تر بود.
حتی یک نفر رد نمی شد بگم از من یک عکس بگیره!
خودم همش از درخت و دریا و جنگل و.... عکس گرفتم.
+ دانشکده ی ما بنا به روایتی 90 هکتاره ( روایات دیگه مقدار بیشتری رو ذکر کردن؛ ما همین مینیمم رو در نظر میگیریم!)؛
و تعداد کل آدم های موجود اعم از دانشجو، کارمند و استاد 140 نفر.
حساب کنید که شما هر چند ساعت یک بار ممکنه کسی رو ببینید!