218، خواستگارترین!

هر سال آخر سفر "ترین" ها رو انتخاب میکردن دوستان!
مثلا " مریض ترین" کسی بود که بیشتر از همه توی سفر مریض شده بود!
عاشق ترین معمولا تازه نامزدهایی بودن که هی با تلفن حرف میزدن!
و به همین صورت بقیه دوستان. :)



چند سال پیش رفتیم سفر به یکی از مناطق مرکزی ایران
 که عکسش رو در بالا ملاحظه میفرمایید.
من هر روز میرفتم یک جایی و به ملت مشاوره میدادم!
مسجد!
با عشایر!
و ....
هر جا هم که میرفتم یکی میومد برای داداش یا پسرش ازم خواستگاری میکرد!
این بود که اون سال بهم لقب " خواستگارترین" رو دادن!

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

217، کارگاه اکابر!

دیروز کارگاه اکابر بود.

دانشجوهای سال اول و دوم + استاد محترم درس.

از 8.5 تا 12.5 سر پا بودم و در حال حرف زدن.

به معنی واقعی کلمه خسته شدم.

وسطش چای و کیک هم خوردیم.

( یکی از دانشجوها رتبه ی دکتریش 1 شده بود و خانومش برامون کیک پخته بود.)

جالب بود که بچه ها حتی یک بار هم نگفتن خسته شدیم،

یا از کلاس بیرون نرفتن! یا حتی استراحت نخواستن!

بس که من مدرس خوبی بودم!!!! ( آیکون اعتماد به سقف!)


بعد کلاس آبدارچی اومد و گفت بیاین آبدرخونه چای بخورید!

منظره ی آبدرخونه رو به دریاست، با یک تراس خیلی زیبا. 

البته این عکس رو از حیاط گرفتم.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

216، بستنی تولد!

خواهر من عاشق بستنیه.

نشون به اون نشون که من عیدی

بهش یک کیلو بستنی سنتی یه بستنی فروشی خیلی معروف رو هدیه دادم!

انقدر سورپرایز شد و ذوق مرگ که خدا میدونه! :)

برای تولدش هم رفتیم بستنی خوردیم.

ایشون فقط بستنی!

من هم مخلوط !

جای همه ی دوستان خالی. :)

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

215، خستگی موقت

یه مدتی از رگباری پست گذاشتن صرفنظر میکنم،
که کمی به خودم برسم.
کمی خسته و کلافه ام...
مراقب خودتون باشید.
یاعلی...
۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

214، مهم ترین زن هایی که در زندگیم دیده ام!

این نوشتار صرفا مریوط به زن های تاثیرگزاری است که من توی زندگیم از نزدیک دیدم .

اولین و مهمترین آدم زندگی من مادرم هست.

بر خلاف تصور عموم من ازینکه " مریم" هستم،

یا به خاطر تحصیلات، شان اجتماعی، اصالت خانوادگی

یا چیزهایی ازین دست به خودم نمی بالم.

بزرگترین افتخار من توی زندگیم اینه که دختر مادرم هستم...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو