158، سیزده به در زوری!

بهترین حالت برای روز آخر تعطیلات عید اینه که آدم تا ظهر بخوابه.

که بعد از اینهمه رفت و آمد و .... استراحت کنه خب.

نه که بره بیرون خسته تر بشه.

کلا ما یک بار رفتیم 13 به در جنگل، من 10 سالم بود. قیامتی بود توی جاده که خدا میدونه!

جنگل که نگم چطوری بود بهتره!!!

دیگه کلا نرفتیم. چند سالی یک مهمونی عید رو ناهار سیزدهم میرفتیم خونه باغ کسی.

چند سالیه که میزیم باغ دختر خالم اینا.

یک باغ 2000 متری با بیشتر از 100 تا درخت آلوچه (همان گوجه سبز). از هر میوه ی دیگه یکی دو تا درخت داره.

یک فضای سرپوشیده ی رو به باغ و یک سوییت نقلی با امکانات کامل. ( در واقع یک خونه یا یک اتاق).

کلی هم صندوقچه های قدیمی هست توی سوئیت که آدم ذوق میکنه از دیدنشون. :)

+ با همه ی این ها خوابیدن توی خونه ترجیح داره به نظر من! :|


۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

157، سرما!

فکر کنم بلاگ ویروس ها رو بین دوستان سرایت میده! :(

بعد از همه ی دوستان عزیزی که سرما خوردن و آمپول زدن و .....

منم فکر کنم دارم سرما میخورم.

:((((

خدایا....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

156، هوش ریاضی

یک گروه امریکایی هزاران دانش آموز رو در سرتاسردنیا به مدت سی سال بررسی کردند
 و متوجه شدند که فقط ده درصد دانش آموزان هوش ریاضی دارن!
و بقیه در سالهای تحصیل برای گذروندن مباحث ریاضی به سختی جون می کنن!
+ شما جزو کدوم دسته اید؟!
ضریب هوشیتون رو هم بگید لطفا. :)
۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

155، کلاس خوشنویسی!

سوم دبستان اولین سالی بود که به ما اجازه میدادن با خودکار بنویسیم.

برای خودش کلی پرستیژ داشتش! :)

سال سوم که تمام شد، مادر منو فرستاد کلاس خوشنویسی.

نگران بود که خطم خوب نیست! من 3 ماهی رفتم کلاس و خطم خوب شد برای تحریری نوشتن.

همیشه یه جایی ته ذهنم دوست داشتم برم کلاس نستعلیق.

هی منتظر بودم فرصتش پیش بیاد که پیش نمیومد!

دیگه امسال تابستون با اینکه کلی کار داشتم، دل رو به دریا زدم و رفتم ثبت نام کردم.

تجربه ی خیلی خوبیه برام.

آدم هایی از همه ی سنین

پدرها با دختراشون که کلاس اول رو تموم کردن، با هم میان کلاس که خطشون خوب بشه.

مشق نشون دادنشون و ذوقشون وقتی استاد تشویقشون می کنه.

ایراد گرفتن چند تا بچه دبستانی از من که چرا با خط تحریری شروع نکردی!؟

و اشکال گرفتنشون از تمرین کردن و قلم دست گرفتن من.

استاد و آرامشش و حوصله و صبرش.

دخترایی که همشون از من کمتر درس خوندن، اما ممتاز هستن

و من بهشون گفتم که منم مثل شمام و درس نمیخونم!

( دیگه نگفتم فبلش چقدر خوندم! :|)


+ زمستون به خاطر دفاغم نتونستم برم. دیروز به استادم زنگ زدم،

گفت از بعد تعطیلات دوباره کلاس برگزار میشه. کلی ذوق کردم. :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

154، کتااااااب!

حدود 12 سال پیش از نمایشگاه قرآن کتابی خریدم به نام " علی و پیامبران"،

یک کتاب نازک و سبک به قیمت 250 تومن.

یادمه که یک بار کتاب رو برای پدربزرگم بردم، مرحوم پدربزرگ کتاب رو خوندن،

به پشت جلد که نگاه کردن، با تعجب گفتن: چقدر گرون!

خب البته وقتی ایشون کتاب می خریدن 15 ریال و 30 ریال

و گرون ترین کتاب توی کتابخونشون 70 تومن بوده، 250 تومن خیلی زیاده خب!

حالا هفته ی پیش من رفتم شهر کتاب.

کلیییی کتاب دیدم و مثل این بچه هایی که از پشت شیشه

دماغشونو به ویترین عروسک ها می چسبونن و نگاه می کنن و حسرت میخورن، فقط حسرت خوردم!

و چند تایی کتاب خریدم که چاپ قدیم بود و قیمت زیادی نداشت.

+ به نظر من پولدار بودن دو تا معنی داره:

1- وقتی میری کتاب بخری به قیمت پشت جلد کتاب نگاه نکنی.

2- همیشه توی خونه سیب باشه که بخوری. میوه ی دیگه ای نه! فقط سیب!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو