617، عیدیه

1- برای شاگردام عیدی خریدم. برای مصطفی و محمد هم همینطور. برای این دوتا کتاب خریدم. برای شاگردم که مصطفی ازش خوشش نمیاد (جوجه اردک زشت)، یک جوراب روفرشی خریدم. مصطفی کلی حسودیش شد و علنا عنوان کرد که از کجا رفتی براش جوراب صورتی خریدی؟! شاگردای مدرسه هم کلی خوشحال شدن از عیدی هاشون. می گفتن خانم خیلی جنسشون خوبه این خودکارا. از کجا خریدین؟ خیلی پولشو دادین؟ و... چشماشون برق میزد از خوشحالی. بنظرم عید برای بچه هاست، فقط بچه هان که همیشه از اومدن عید خوشحالن...

2- گفتم عید یاد این افتادم که کاش بعضی عزیزان این وبلاگ رو میخوندن و اگر که قصد دارن در سال جدید به ما سررسید تقدیم کنن، تقاضامندم این کار رو تا نهایتا آخر تعطیلات عید انجام بدن. نه که بزارن خرداد ماه تازه یادشون بیاد، من تا آخر بهار امسال کلی سررسید اومد برام. آخر هم تا اواسط زمستون دو تاش رو دستم مونده بود که دادمشون به بچه های مدرسه به عنوان دفتر ازشون استفاده کنن. لطفتان مستدام عزیزان. :)

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

616، می بینی خودت را؟

1- خانم ل. از همکاران ما تو مدرسه روستاست. صبح ها تو یک مدرسه معاون هست و سالها سابقه تدریس داره و معلم زبان خیلی خوبیه. از من چند سالی بزرگتره و زیباتر. حسادت نه، اما به توانایی هاش به عنوان یک معلم غبطه می خورم، مخصوصا اینکه سال اولی هم هست که به طور رسمی وارد این کار شدم. دیروز نیومد. خانم مدیر گفت که سالگرد پدرش هست. گویا پدرش دو سال پیش فوت می کنه، کلا اسفند ماه حال خانم ل. گرفته هست. دیروز موقع برگشتن از مدرسه، هوا تاریک شده بود. کنار جاده منتظر تاکسی بودم که دیدم پدرم زنگ زد. گفت تو کجایی؟ گفتم فلان جا منتظر تاکسی هستم. گفت خب بیا من کمی جلوتر ایستادم. انگار دنیا رو بهم دادن. خیلی بعید بود پدر اون وقت شب اونجا باشه، اما خب دیشب ...


2- دیروز آخرین جلسه کلاسم با شاگرد معلولم بود. تکلیف های عیدش رو براش توضیح دادم و هدیه ش رو گذاشتم رو برگه های تکلیف و بهش گفتم ان شاءالله که موفق و سلامت باشی. گفت موفقیت از نظر من یعنی اینکه بتونم راه برم. گفت مرداد عروسی خالمه و من اگر نتونم راه برم نمی رم عروسی. گفت با اینکه خاله و شوهرخالمو دوست دارم، ناراحتم که دارن عروسی میکنن و میرن یک شهر دیگه. گفت که وقتی راه بیفتم خودم میرم ماشین میگیرم میرم تهران خونه خالم. گفت و گفت و گفت و من دوست داشتم جیغ بزنم از اینهمه ناشکری خودم...


۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مریم بانو

615، دلتنگی

1- مغز آدمی برده عادته. بعد از مدتی به هرچیزی عادت میکنه. به بدترین و ناخوشایندترین احساسات هم عادت میکنه. گرچه گاهی این حس های بد از ته قلب آدم به مغزش سرک می کشن و حالش رو خراب میکنن... دلتنگی هم یکی از همین حس های خیلی بده.

2- پارسال یکی از بچه های مدرسه پیام داد که ن. داره میره از ایران و فردا بیا کافه فلان برای خداحافظی و ... انقدر درگیر پایان نامه ام بودم و صد البته که علقه خاصی به این همکلاسیم نداشتم و نرفتم برای خداحافظی. بعد ها از کارم پشیمون شدم. یه چیزی ته ذهنم بود که میگفت تو دیگه ن. رو نمی بینی.

3- هفته پیش پنج شنبه داشتم از جایی برمی گشتم، جلوی یک رستورانی یه دفعه دیدمش... باورم نمی شد. ن. والدینش رو ظرف سه چهار سال در اثر سرطان از دست داد و دیگه عملا کسی رو نداشت و رفت آمریکا پیش برادرش که دکتری بخونه. تو این مدت چند سالی که ندیده بودمش اصلا عوض نشده بود...

4- حالا ازون روز مدام به این فکر می کنم که... اما دلتنگی تمام نمی شه... هر از چند گاهی سرک می کشه و ...


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

614، برای شما که عشق ِتان زنده‌گی‌ست

8 مارس روز جهانی زن هست، من اینو تا چند سال پیش نمی دونستم.

تا اینکه دوستی این شعر  ادامه مطلب رو برام فرستاد و بهم تبریک گفت.

به امید دنیایی که در اون زن ها فقط زن باشند، فقط خانم باشن ...



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

613، بهای تغییر

هر تغییر مثبتی در زندگی، بهایی دارد که باید پیشاپیش پرداخت شود

بهایی که گاه، تلاش است

گاه، باختن تمام دارایی ها

گاه، دل بریدن از رابطه هایی که داشته ایم

گاه، چشم پوشی از فرصتهای وسوسه انگیزی که پیش چشممان، فریبنده می رقصند

اما انسانها، که خوب میدانند در هر بازاری، پرداخت بها، نخستین شرط مالکیت است

از زندگی انتظار دارند، مهربانتر باشد

انسانها حاضرند برای رشد، تغییر و موفقیت، هرگونه بهایی پرداخت کنند

اما به شرطی که اول، رشد و تغییر و موفقیت، به آنها چهره نموده باشد

غافل از اینکه حتی یک دانه هم، اگر قبل از نخستین رویش

در انتظار نخستین پرتو آفتاب باقی میماند

برای همیشه در خاک مدفون می شد

مثل بسیاری از ما

وایز بلومن    

منبع: خبرنامه هفتگی متمم

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو