612، دکتری

این پست ناقص هست

من برم آزمونم رو بدم میام کاملش میکنم.

فعلا این رو بخونید تا من برگردم

دکترا نمیخوانم: ساعت رولکس برای شکم گرسنه


+بعدا نوشت:

1- خیلی تاسف خوردم کسانی رو دیدم که از زور بیکاری اومده بودن امتحان دکتری بدن. یک سری شون رو کم و بیش میشناختم. من کسی هستم که تا ترم 7 لیسانس تصمیم نداشتم ارشد بخونم، چون تا اون موقع همه ی درسهای رشته م رو یک اندازه دوست داشتم و هیچ کدومش برام انقدر magic نبود که بخوام ادامش بدم، تا ترم 7 که دینامیک سیالات برداشتم و ... هنوزم تصمیم ندارم دکتری بخونم.

2- خیلی ها رو می شناسم که به صرف اینکه استاد راهنما رییس دانشگاه و مدیر گروه و ... بوده به راحتی تو مصاحبه دکتری قبول شده و تاسف باره که طرف کلا پایان نامه ارشدش رو هم بلد نیست و کنتراتی دو ماهه جمعش کرده! دقیقا جمعش کرده! سوال اینه که این آدم استاد بشه چی از آب در میاد؟

3- بیاید بپذیریم که خیلی هامون سواد و دانش لازم برای این که تحصیلاتمون رو ادامه بدیم نداریم. انقدر باگهای یادگیریمون زیاد هست که امکان اینکه استاد درست درمونی بشیم خیلی کم هست. به طور جدی فکر میکنم خیلی ها اگر استاد بشن شبیه خیلی از همین استادهای بی سواد دوروبرمون میشن.

++ میدونم متن کمی تند بود، نظر شما چیه در این مورد؟


+++ اگر فرصت داشتید، نظرات بقیه دوستان رو هم زیر این پست بخونید.

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

611، شروعی دوباره

حدود یک سال هست که من اومدم بلاگ. دقیقتر بخوام بگم، 15 اسفند میشه یک سال. روزهای خوب و بد زیادی رو تو این یک سال پشت سرگذاشتم. چیزهای جدید و جالب و بعضا ناجالبی رو تجربه کردم بزارین چند تاشو براتون بگم...


- دفاع کردم و عید 93 اولین عید بدون استرسم از  بیست سال پیش به اینور بود.

- چند تا از عزیزترین آدمهای زندگیم رو از دست دادم، بعضی ها رو با مرگ و بعضی رو ...

- تصمیم گرفتم که اینجا دکتری نخونم و تا همین الان پای تصمیمم هستم.

- با یکی از دوستان وبلاگیم رفتم مسافرت جهادی و جای همتون خالی بود.

- شنیدن صدای آدمهایی که تا الان ندیده بودمشون، خیلی جالب بود.

- تعداد خیلی زیادی از دوستان  وبلاگیم رو از نزدیک دیدم. { سوال نپرسید :) }

- جالب این بود که کسی هست که خیلی شبیه به همیم و همزاد حتی. ;)

- تمرین کردم که چشمم رو روی خیلی چیزها ببندم و بدیهای آدمها رو به خدا واگذار کنم.

- دنبال هیچ خاله زنکی و کشف و تبیین رابطه هیچ دونفری با هم نرفتم و نخواهم رفت.

- از دیدن وقاحت بعضی آدمها واقعا خندم میگرفت، هیچ واکنش دیگه ای نه، فقط خنده ...

- کار پیدا کردم و الان بعضی روزها حتی وقت ندارم که بخوابم... خدا رو شکر.

- دوباره ورزش میکنم و این بهم حس خیلی خوبی میده... خدا رو شکر.

- وضعیت خوشنویسیم خیلی خوب پیش نرفت ... باید بیشتر کار می کردم که نشد.

- فکر کنم وقت این رسیده که بالاخره زبانهای مورد علاقم رو کامل یاد بگیرم.

- فکر کنم وقت این رسیده که تصمیمات جدی تری برای زندگیم بگیرم...

خدا رو شکر


+ پارسال این موقع روزهای خیلی سختی بود. (تو آرشیوم هست )، اما خب مثل همه ی روزهایی که تو زندگی سخت میگذشت، مثل همه ی این سالها، جلوی آینه وایمیستم و به خودم میگم... (این یکی بماند برای خودم.) به امید روزهای بهتر...


۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

610، چرا من؟

دوران لیسانس یک بار دانشگاه یکی از اساتید بنام اخلاق رو دعوت کرده بودن.

ما تو سالن نشسته بودیم که ایشون اومد و بر خلاف عادت اکثر مدعوین از بین جمعیت گذشت

از کنار ما هم رد شد، نگاهش کردم، سرش پایین بود، به معنی واقعی کلمه ما رو نمیدید.

خیلی حرف زد برامون، خیلی هاش اصلا یادم نیست...

اما یک جمله اش همیشه تو ذهنم هست (نقل به مضمون)،

به ما گفت که هر موقع فتح بابی از طرف خدا، یا امتیازی از طرف بنده خدا بهتون داده شد،

فوری غرور نگیردتون که بعله! ما شایسته چنین چیزی بودیم و حق به حقدار رسید و ...

گفت حتما بپرسید چرا من؟ و چرا بقیه نه؟ اگر این سوال براتون پیش اومد شما بُردین... در غیر اینصورت...

گفت مثلا فرض کنید رئیستون میاد بهتون میگه این فیش حج رو بگیر برو مکه،

چون آدم باتقوایی هستی و ...گفت بپرسید چرا من برم و بقیه نرن؟

چرا من انتخاب شدم؟

گفت حتما بپرسید...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

609، صداها

1- دلم برای بچه هایی که قربانی مشکلات بزرگترها میشن میسوزه، گاهی فکر میکنم سرم پر میشه از طنین صدای این بچه ها. صدای بچه هایی که ناراحتی شون رو ازینکه دیگه با فامیلشون بخاطر خطا و اشتباه خانوادشون ارتباط ندارن، صدای بچه هایی که پدر معتادشون افتاده زندان و مثل دختربچه های 5 ساله رفتار میکنن تا توجه شما رو به خودشون جلب کنن. صدای بچه هایی که ... سرم پر ازین صداهاست ... کی قراره ما بزرگترها بالغانه رفتار کنیم؟


2- واضح ترین صداهای تو مغزتون صدای چه کسانی هست؟ من صدای پدربزرگ پدرم هنوز تو گوشمه وقتی برای جفت کردن پاپوش هاش دعا میکرد من کربلایی بشم، صدای پدربزرگم هنوز تو گوشمه، صدای کم نظیر معلم ادبیات پیش دانشگاهیم که چندسال پیش ناگهانی فوت کرد، صدای دایی پدرم با محبت کم نظیرش، صدای مادربزرگم، صدای داییم، صدای معلم ریاضی نازنینم، صدای دوستی که سالهاست فقط صداشو از پشت تلفن ازونور دنیا میشنوم، صدای... اما... صدای تو چی؟

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

608، چند فریم

1- حدود 11 شب، یکی از شهرک های ساحلی

اینجا هیچ ماشینی اگر ترافیک بشه، بوق نمیزنه. منتظر می مونن بقیه کارشون رو انجام بدن و کیس شون رو پیدا کنن. دختر و پسرها تو ماشین های چند صد میلیونی نشستن و دارن مورد پیدا میکنن. از کنار یک ماشین رد میشیم، سن دختری که پشت یک بی ام دبلیو نشسته به زحمت به 20 میرسه. از دیدنشون خندم میگیره.... همین.


2- حدود 12 شب، یکی از چهارراههای شهر

همراهان رفتن خوراکی بخرن از یکی از معدود مغازه هایی که اون وقت شب بازه. سرما استخون سوزه. انگار زمستون از اول اسفند تازه شروع شده. کل روز بارون می باریده و هوا به شدت سرد بود. از پنجره ماشین، یک حاجی فیروز می بینم، با لباس گشاد قرمز خیلی نازک که یک دایره زنگی دستشه و داره میره سمت ماشین ها... توی سرما.


3- گلایه های یک دوست

دوست: قبلا خیلی بذل محبت و توجه داشتی. جدیدا بخیل شدی. کمتر حرف میزنی. نظر میدی. کمتر تجربیاتت رو با ما در میون میزاری. کلا کمرنگ شدی.

من (آنچه به زبون میارم): سرم شلوغه. موضوع برای حرف و صحبت کمه و ...

من (در دلم): چون بارها پیش اومد که به کمک دوستانم از جمله تو احتیاج داشتم و به بهانه هایی از سرت باز کردی. عذرخواهی هم که میدونی، به هیچ درد کسی نمیخوره...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو