607، کار

1- امروز یک شاگرد جدید اومد برام. حسابی لکنت زبان داره و بچه ی طلاقه. فکر میکنم با همین شاگردها پیمانه ام پر شده. حسابی وقتم رو میگیرن. در واقع سه روز در هفته کلا در خدمت شاگردانم هستم، از یکشنبه صبح تا سه شنبه شب. به اندازه کافی ازم وقت و انرژی می گیرن. باید کتاب بخونم تا ببینم اختلال یادگیری شون تو ریاضی چیه. باید جزوه بنویسم، چون اخیرا متوجه شدم شاگردام مطالب رو از روی تخته تو دفتر غلط وارد میکنن. باید...

2- علاوه بر اینها یک قرارداد پژوهشی بستم و قبول کردم که کاری رو develope کنم برای ارائه در صنعت. این یکی رو هنوز حتی فرصت نکردم بازکنم و نگاه کنم، ببینم چقدر وقت می گیره ازم و چکار باید بکنم. بیشتر اهمال کاریم تو این مورد به خاطر اینه که نمیدونم چکار باید بکنم و از کجا شروع کنم و چطوری جلو ببرم کار رو. :(

3- مادر هم چند روزی سفر بوده و کارهام چند برابر شده بود. اینه که متاسفانه خیلی وقت نمیکنم به وبلاگهاتون سر بزنم و نظر بزارم و ... خلاصه بر ما ببخشایید.

work-life-balance-puzzle

نظر شما در مورد این تصویر چیه؟


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

606، سکوت نابجا

1- یکی از مقاطع تحصیلی، یک مدیرگروه به معنی واقعی کلمه موذی و بیمار داشتیم. یعنی کسی نبود که تیر ترکش این آدم بهش اصابت نکرده باشه. از اعضای گروه و کارمندها و... بگیرید تا کارشناس گروهی که عملا تبدیل شده بود به منشی ایشون. تو سیستم دانشگاهی ما هم پایین ترین رده رو دانشجو داره و ایشون از خجالت دانشجوها هم حسابی در می اومد. رشته ما حدود 30 درصد انصرافی داشت، که تو تحقیق پژوهش دانشکده مشخص شد، مهمترین علتش ایشون بوده. یکی دو مورد از دانشجوهاشون هم خودکشی کردن بابت آزارهای زیاد، که خب ناموفق بوده شکر خدا.

2- من هم مثل همه ورودی های جدید و مثل همه آدم های دیگه، فکر می کردم که کل مشکلات گروه به خاطر ایشونه. چون از همون هفته اول تصمیم گرفته بودم که با مدیرگروهمون پروژه برندارم، و چون در گروه ما اون زمان کسی جز ایشون نمیتونست هدایت پایان نامه رو به عهده بگیره، به ناچار به مشاوره فرد دیگه ای تن دادم که مربی بود، و البته خودش گفت منو بزار مشاور پایان نامه. چند ماه بعد، اولین باری که رفتم تو جلسه گروه، زمان دفاع پروپوزالم بود، راهنمام نبود و خودم بودم و مشاورم. مشاور من مثل یک موش نشسته بود تو جلسه و انقدر موقع حرف زدن اضطراب داشت که من از دیدن قیافش خندم می گرفت. دفاع از من هم که هیییچ! بقیه اساتید در مقابل مدیرگروه از من حمایت می کردن، اما ایشون لام تا کام حرف نمی زد! پروپوزال من ایراد خاصی نداشت و قاعدتا باید بدون اشکال تصویب می شد، اما موذی گری مدیر گروه و بیعرضگی مشاور من کار رو سخت کرد. یادمه بعدها یک بار به مشاورم گفتم که من تا یک سال پیش فکر می کردم که همه مشکلات گروه ما به خاطر مدیر گروهمونه، اما الان فهمیدم که اشتباه می کردم! نصف مشکلاتش به خاطر ایشونه با کارهایی که میکنه و نصف دیگه به خاطر شماست با کارهایی که نمی کنید...

3- خیلی اوقات ما هم همین شکلی هستیم. کاری نمیکنیم، سکوت میکنیم، اگر سرِ کسی رو هم جلوی ما بِبُرن ما ساکت هستیم و فقط نگاه میکنیم... چیزی که من با عقل ناقصم از دین میفهمم اینه که ما همینقدر که به خاطر کارهایی که میکنیم اون دنیا باید جواب پس بدیم، به خاطرکارهایی که نمیکنیم هم باید جواب بدیم. به خاطر سکوت نابجا. اگر اجازه بدیم بقیه به راحتی به دیگران ظلم کنن، اهانت کنن و ما فقط نگاه و توجیه کنیم ( و امان از توجیه!)، اون دنیا بازخواست خواهیم شد. فهم من از دینداری اینه...

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

605، پنگوئنی

این عکس رو از پیج اینستاگرام national geography برداشتم. :)

راستی کسی می دونه چطوری میشه به قطب جنوب سفر کرد؟


۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

604، استاد اخلاق

1- دوستان نزدیک جریان پایان نامه ارشد من و انتخاب استاد راهنمام رو میدونن که به چه صورتی بوده. خلاصش این بود که استاد منو ندیده apply کرد. استادی که میگم، یکی از غولهای شبیه سازی سیالی دنیاست! واقعیت اینه که خیلی بهتر از تصور من بودن. در واقع فوق العاده بودن.

2- یادمه یک بار یکی از دانشجوها اومد و گفت اون دی وی دی که فلانی کد رو ریخته و داده به ما، کلا کار نمی کنه! اون یکی دی وی دی هم که به ما داده خالیه. الانم که رفته سربازی.( نقل کننده این جملات یکی از خاله زنک ترین آدمهای آفیس بود و بعدها فهمیدم کلا به هر مکالمه ای گوش میده!)، و بعد هم گفت که به ما دروغ گفته و داشت شروع می کرد به بدگویی، که استاد گفت، الان حرف زدن در این مورد مشکل ما رو حل نمیکنه. ببینیم چطور می تونیم مشکلی رو حل کنیم ... و موارد ازین دست در سیره استاد من بسیار است...

3- روز دفاعم، بعد از ارائه، یک دقیقه وقت اضافه آوردم، اون یک دقیقه از استادم تشکر کردم. ( حالا فکر نکنید در نمره من تاثیر داشت ها! ایشون کمترین نمره هیئت داوران رو به من دادن.)، من بیشتر از هر چیزی ازشون اخلاق یاد گرفتم. در کل سه سالی که میشناسمشون، حتی یک بار صداشون بالا نرفته، حتی یک بار عصبانی نشدن، حتی یک بار قضاوت ناحق نکردن، حتی یک بار... کاش ماها یاد بگیریم که استاد خوبی بودن، آدم خوبی بودن، دوست خوبی بودن و ... اتفاقی نیست و خود به خودی اتفاق نمی افته...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

603، زیبایی

زیباترین آدم‌هایی که می‌شناسیم کسانی هستند که

شکست، رنج، مبارزه، و خسران را شناخته‌ و راه خود را از اعماق یافته‌اند.

این افراد قدردان زندگی‌اند و نسبت به آن

حساسیت و درکی دارند که آنها را

از همدردی، مهربانی، وعشقی عمیق سرشار می‌کند.

آدم های زیبا اتفاقی به وجود نمی‌آیند.


" الیزابت کوبلر راس / ترجمه: عباس مخبر"


۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مریم بانو