598، یک روز خوب

1- یک روز خوب به همراه دوستان عزیزم از خانواده بهانه گیر نازنین در بابلسر گذشت. تازه فکر کنید من چه آدمی بودم که ناهار مهمان ایشان بودم که از قم اومده بودن شمال! خسته نباشم واقعا! یک خانواده بسیار نازنین و پرانرژی، دو تا دختر ناز و شیرین که خدا حفظشون کنه ان شاءالله. :)


2- قبلترها یک فیملی دیده بودم که فکر کنم روسی بود. در مورد مردی بود که عاشق زنی بوده، منتها به واسطه شغلی که تو کا.گ.ب داشته نمیتونسته بره پیشش. گاهی بعضی روزها تو مسیر روزانه اون زن می ایستاده و از پشت درختها نگاهش می کرده و حسرت میخوره و میرفته... یکی از غریب ترین داستان های عاشقانه هست به نظرم.

{ این قسمت مناسبتی ولنتاین بوده! :)) }


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

597، دست به دامان توام یا رضا...

تماس اول(عسلی بانوی نازنین):

- سلام عسلی بانو،

+ سلام مریم جان، خوبی؟ وای اگر بدونی کجا دارم میرم،

هر بار که زنگ میزنی من دارم از کنار حرم رد میشم و یادت میکنم...


تماس دوم ( بعد از چند سال دوستی):

- سلام فاطمه جان، خوبی؟ مریم هستم.

+ سلام. عجب روزی زنگ زدی، میدونی کجام؟ مشهدم.

این بار که رفتم حرم حسابی یادت میکنم...


تماس سوم ( دوستی که قبلا خادم حرم بوده):

- سلام حاج خانم، خوبید؟

+ سلام مریم جان، خوبی؟ امروز به نیابتت زیارت کردم...


++هفت دوری نیست حج ما فقیران،
این طواف؛

دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن؛
بیت هشتم هدیه‌ای از سوی قم آورده است؛
بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن..

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

596، فرنچ اکسنت

یکی از تفریحات من گوش کردن به موزیک های خارجی و تلاش برای فهم درست کلماتش هست، جهت تقویت مهارت های زبانی. موزیکی که در ادامه مطلب براتون گذاشتم از خواننده کانادایی سلن دیون هست، در واقع به نظر من زیباترین موزیک این خواننده هست. این خانم لهجه فرانسوی داره، حالا خودتون فرض کنید من بارهای اول که کلمات رو متوجه نمی شدم، در ذهن خودم چی از هر کلمه ساخته بودم و چه معنی مضحکی داشت آهنگ به نظرم! :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

595، بهمنیه

1- امروز از هشت صبح تا هشت شب، فقط یک ساعت موقع ناهار خونه بودم. کل روز بیرون بودم. صبح باشگاه و بعد هم دفاع دوستم و دوره خانوادگی و کتابفروشی و پیاده روی و ... من یک معلم تنبل هستم که امروز کلاسم رو کنسل کردم تا استراحت کنم. چون بچه ها خستم کردن. احتیاج داشتم کمی ازشون فاصله بگیرم و تمدد اعصابی داشته باشم.

2- برای دفاع دوستم براش گل خریدم و بردم دانشگاهشون. دوستی روز قبل بهم گفته بود که تو دانشگاه ما کسی گل نمیخره برای دفاع و بدعت نزارید و ... اما کو گوش شنوا؟! امروز متوجه حکمت حرفش شدم! همه تو دانشگاه چنان نگاه می کردن به دسته گلم که کم نبود قایمش کنم زیر چادرم. خلاصه که با مشقتی خودم رو رسوندم به سالن دفاع! من باشم که به حرف بقیه گوش کنم! :| :/

3- این عکس رو از صحفه اینستاگرام USCG گرفتم. خیلی جالبه. تا الان بیرون اومدن لاک پشت از تخمش رو ندیده بودم. :)

(برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.)

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

594، خواب...

1- اولین باری که حقیقتی رو از مادرم پنهان کردم ( یا در واقع تصور میکنم که بهش دروغ گفتم)، مربوط به کلاس اول دبستانم هست. یکی ازین پاک کن های دورنگ آبی-قرمز داشتم که گم شد و مامانم بهم پول داد برم پاک کن بخرم از نزدیک مدرسه. پاک کن خریدم و رفتم سر کلاس. از قضا یکی از بچه ها با گریه اومد بهم گفت که پاک کنش رو گم کرده، و مشخصات عینا شبیه پاک کن من بود، همون لحظه زیر نیمکتم یک پاک کن شکل پاک کن خودم پیدا کردم و بهش دادم. ظهر که رفتم خونه، مامان پرسید پاک کنت پیدا نشد؟ منم یک مکثی کردم و گفتم نه. هنوزم مطمئن نیستم که اون پاک کن واقعا مال من بود یا بغل دستیم. اما اعتراف میکنم هنوز عذاب وجدانش با من هست.


2- یک سوال خیلی بزرگ همیشه تو زندگیم هست، هیچ وقت هم موفق نشدم بهش جواب بدم. کسانی که به بقیه دروغ میگن، فریبشون میدن، پنهانکاری میکنن، خیانت میکنن، کسانی که از کارشون می دزدن و بقیه رو دچار مشکل میکنن، کسانی که به خاطر منافع شخصی یا عقده های روانی بقیه رو اذیت میکنن و زندگی رو بهشون سخت میکنن، و بی شمار مثال ازین دست ناهنجاریهای رفتاری... فرض کنیم که کل روز با نقابشون هیچ مشکلی ندارن و دارن زندگی شون رو میکنن مثل بقیه، اما  اینا شبها چطوری میخوابن؟

من هنوز بابت اون دروغی که به مادرم گفتم بعضی شبها شدیدا عذاب وجدان میگیرم...

اینا چطوری این حجم از آسیب رو با خودشون حمل میکنن و شبها به خواب می برن؟



۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو