268، اتساع زمانی، انقباض مکانی!

وقتی که مسیر زندگی هامون از هم جدا میشه،

ساده انگاریه که فکر کنیم هنوز همون آدم های قبلی هستیم...

زمان و فاصله به راحتی آدم ها رو تغییر میده،

انگاری که آدم ها توی کوچه پس کوچه های زمان و مکان گم میشن،

برای حفظشون، برای همیشه موندنشون به همزمانی و هم مکانی احتیاج داریم...

که عملا هیچوقت اتفاق نمیافته...

متاسفانه توی زندگی های معمولی نه زمان کش میاد و نه فاصله ها کوتاه میشن...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

267، من اگر دختر داشته باشم...

من اگر دختر داشته باشم، نمیزارمش مهد کودک و براش پرستار هم نمیگیرم.

من خودم میمونم خونه با بچم خاله جون بازی میکنم.

چون که یک بخش خیلی دوست داشتنی از خاطرات بچگیم

مربوط به زمانیه که کسی جز من و مامان خونه نبود و ما باهم خاله جون بازی میکردیم.

مامان میشد دختر خونه، توی خونه می نشست و خیاطی و آشپزی میکرد،

منم مامان بودم و چادر گلی مو سر میکردم میرفتم بیرون(توی حیاط) که برای دخترم خوراکی بخرم.

خوب حیفم میاد دخترم ازین خاطره های دوست داشتنی نداشته باشه...


+ با الهام ازین پست فرشته جون

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

266، بیکاری

من همچنان بیکارم

و به نظر روزنه امیدی هم نیست،

که جایی مشغول بشم.

بااینکه توقع بالایی ندارم،

و به کارپاره وقت هم راضی هستم.

ازطرفی سیستم دانشگاهی هم،

فرسودم کرده و دلم نمیخواددیگه اینجا ادامه بدم.

دارم فکرمیکنم که برای ادامه تحصیل از ایران برم...

+ هم اکنون تماشای مستند میراث آلبرتا را تمام کردیم. خیلی حرف دارم که بزنم در موردش، اما...
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

265، طالع بینی

قبول دارید اعتقاد به طالع بینی و آدمها رو براساس اون دسته بندی کردن

ولو به سرگرمی و fun

مصداق برچسب زدن به آدمهاست؟
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

264، روز نگاشت

خواهر گرامی دستشون رو جراحی کردن.

از عصری بی حسی از بین رفته و درد داره بنده ی خدا.

بس که از دستش کار کشید اینجوری شده. :(

حالا هم ایشالله خوب میشه زودتر.

درد داره اما...



+ عشق من در نوزادی.

خداوکیلی شما میتونید همچین بچه ای رو ببینید

و عاشقش نشید؟!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو