+ تاریخ دفاع من نوبره یعنی.
شب جمعه حنابندون دخترخاله و پسرعممه ( عروس و داماد!)
فردا صبحش آزمون دکتراست.
شب عروسیشونه.
فردا صبحش دفاع منه.
++ منو اینهمه خوشبختی!؟
+ تاریخ دفاع من نوبره یعنی.
شب جمعه حنابندون دخترخاله و پسرعممه ( عروس و داماد!)
فردا صبحش آزمون دکتراست.
شب عروسیشونه.
فردا صبحش دفاع منه.
++ منو اینهمه خوشبختی!؟
بهم یاد داد که بالاخره هر غم و غصه ای تمام میشه.
حتی اگر یک سال تمام گریه کنیم. بی قراری کنیم.
سر کلاس، توی تریا، موقع خواب توی خوابگاه، وسط خیابون
و هرجای دیگه یادش بیفتیم و اشکمون در بیاد؛ اما باز هم عبور می کنیم.
تاکید میکنم که فراموش نه! عبور می کنیم از اون فقدان عاطفی.
+ شب یلدا که میرفتیم خونشون، من که میرفتم اتاقش، برام میخوند:
در همه سال بود لیله ی یلدا یکشب
عجب این است که یک ماه دو یلدا دارد
و بعد میگفت یلدا یعنی سیاهی بلند، مثل ابروهای شما توی قرص ماه صورتتون.
یادش بخیر...
امیدوارم که به خوبی و خوشی تمام بشه.
کلییییی کسری نمره خوردم! :(
کلی هم استرس کشیدم.
اما امیدوارم که به زودی تمام بشه.
+ تهران که رفته بودم برای مجوز دفاع، کارم گیر یه کارمندی بود که افتاده بود سر لج!
یکی دیگه واسطه شد و باهاش حرف زد. اما بازم قبول نکرد.
نفر دوم به من گفت خب بیخیال این جلسه امروز شو.
کارتو بزار برای جلسه ی دوهفته ی بعد. من گفتم نه و بازم اصرار کردم.
به من گفت شما .... همتون سرتق هستید! ( این رشته ی من بود! فمینسیت نباشید :) )
++ من کارو تا 7.5 شب توی دانشگاه تمام کردم، فرداش برگشتم خونه.
مفصله و خارج از حوصلتون که براتون تعریف کنم.
+++ فکر کنم من واقعا همونجوری هستم که اون کارمند دومی گفته.
وقتی چیزی رو بخوام کوتاه نمیام معمولا.
آیا این خوب است یا بد!؟
گرچه که چنان زهر چشمی توی دانشکده ی ما از مهندسی های بیچاره گرفته بودن
که کسی جرات نداشت به ما بگه بالای چشمتون ابروئه!
گرچه که عمومی ترین عبارتی که توی این دانشگاه برامون به کار کی برن، مهندسه! این یعنی اینکه ما ....
گرچه که ما هیچ وقت مهندس نبودیم!
روز مهندس بر همه ی دوستان و عزیزان مبارک باشه! :)
من هم مثل هم ی بچه ها ترم اول هم اتاقی هامو خودم انتخاب کردم.
یکیشون بعد از ترم اول، یک دوستی پیدا کرد و باهم اتاق گرفتن.
اون یکی هم انتقالی گرفت و رفت شهر خودشون، دانشگاه صنعتی اصفهان.
من موندم و حوضم!
یکی از دوستام برام یک هم اتاقی پیدا کرد که انصافا دختر خیلی خوبی بود
و من تا آخر کارشناسیم باهاش هم اتاق بودم.
اما مشکل این بود که ما دو نفر بودیم و کم ظرفیت ترین اتاق خوابگاه 3 نفره بود.
که این مشکل هم سریع حل شد.
هم اتاقی من معماری میخوند و توی قانون خوابگاه ما،
معماری ها و طراحی صنعتی ها به خاطر داشتن میز کار و و وسایل زیاد، 1.5 نفر محسوب می شدن.
0.5 نفر هم که نداشتیم!
پس ظرفیت اتاق رو بستن و تکمیل!
+ بقیشو بعدا می نویسم. الان حسش نیست.