۶۱ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

500، جوجه اردک زشت!

اول:

شاگرد جدید: امروز قراره خانم معلم بیاد خونه ما!

مصطفی: خانم معلمت خودش فامیل منه ها!!!

( جمله فوق با پز و این حالت که ما خودمون آخرشیم ادا شده!)


دوم:

مصطفی: انقدر حرصم میگیره مریم میخواد بیاد به این جوجه اردک زشت درس بده!

پدر مصطفی: خب چه اشکالی داره؟ :)


سوم:

مصطفی: شاگرد جدیدت خوبه؟

من: عاااالیه. اصن همه دخترا خوب و درس خون هستن!

مصطفی (با حرص خیلی زیاد!): این دختره جوجه اردک زشت، عینک هم میزنه، سیاه هم هست،

بعد تو میای بهش درس هم میدی، بعدش میگی خوب هم هست؟! 


+ شاگرد جدید من، همسایه مصطفی اینا و همسنش هست...


۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

465، ذرات

اگر قرار بود یک ذره زیر اتمی باشید ( ذرات کوچکتر از اتم)، ترجیح می دادین چی باشید؟!


من دوست می داشتم که هادرون باشم! (ذراتی که در اندرکنش های قوی شرکت میکنن!)


+ شما چی؟! :)))


۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

399، دوست نوشته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مریم بانو

384، مداد نوکی

مصطفی کلاس اول دبستان بود که پدر و مادرم مشرف شدن مکه. از قبل سفر به مادرم میگفت من یک شب میام خونه ی شما میخوابم! یک شب اومد، با پدر و مادر و برادرش. شب موقع خواب که شد، دیدم رفته توی کمد نشسته و کز کرده. مثل اینکه هرچی بهش گفتن بیا بیرون و بخواب گوش نمی کرد. من که رفتم بهش گفتم، بیا بیرون میخوام یک چیزی نشونت بدم. گفت: چی؟ گفتم: مداد نوکی های منو دیدی؟! خلاصه اومد بغلم و آوردمش بیرون از کمد. نشستیم به تماشای مداد نوکی های من. براش توضیح می دادم که این یکی رو ده سال پیش خریدم، این یکی رو هدیه گرفتم و ... تا اینکه گفت: مریم، من کلاس اول قبول شدم این نقره ایه رو میدی به من؟! گفتم: اوممممم، باید فکر کنم، شاید یکی شبیهش خریدم برات. گفت باشه و بعد از کلی حرف زدن خوابش برد.

فردا صبح که بیدار شد، چشمش رو که باز کرد، به من گفت: اگه من کلاس اول قبول بشم، اگه قبول بشم! طلاییه رو میدی به من؟! گفتم: جان؟ مگه نمیخوای قبول بشی مصطفی؟! :)))


خلاصه که نتایج امتحانات سال اولش اومد و قبول شد! اومد خونمون و بهش گفتم هر کدوم رو که میخوای بردار. طلایی سنگین بود. نقره ای توی دستش خوب قرار نمی گرفت، این شد که یک مدادنوکی سورمه ای رو برداشت و کلی هم خوشحال و خندان شد. کلا ازینکه تو وسایل من شریک بشه کلی ذوق میکنه. :)

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

382، مـَردِ زَن مـُرده

حدود 60-70 سال پیش یک خانومی فوت میکنه، همسرش روز تشییع جنازه و مراسم ختم و ...

حسابی گریه و زاری و بی قراری میکرده!

خانوم های دیگه متعجب و کمی هم با حسادت! به شوهراشون نهیب میزدن

که ببین چقدر زنشو دوست داره! یاد بگیر! و همه در دل آرزوی همچین همسر با محبتی رو داشتن!

از جمله زن عموی مادربزرگ من که به شوهرش میگفت: بیچاره! ببین چقدر تنها شده!

ببین چقدر زنشو دوست داشت! حالا ما بمیریم شما ککتون هم نمی گزه!

و عموجان که ذات همجنسان خودش رو می شناخته!!! به خانومش میگفته که اینا همش ظاهرسازیه!

و خانوم هم باور نمیکرده. خلاصه که چند وقتی نمیشه که این آقای مهربان! تجدید فراش میکنه

( نامبرده گویا تا چهلم هم صبر نکرده به احترام همسر فوت شده!!!)

و معلوم میشه که همه ی این گریه و زاری ها برای یافتن همسر جدید بوده و نه از فراق زنِ مُرده!
:)


+ شخصا مشکلی ندارم که همسرم بعد از من بره دوباره ازدواج کنه، ولی خب بهش میگم که تا چهلم صبر کن اقلا!!!

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو