568، گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد...

خوندن دفتر خاطرات عزیزی که به تازگی درگذشته، و چراغ روشن ایل و قبیله شما بوده، یک تجربه عجیب هست. متن ادامه مطلب یکی از خاطرات ایشون هست. مادر بزرگوارشون، بی شک ملکه با درایت و محبت خاندان ما بودن. ایشون شرح یکی از دیدارهاشون با مادر رو نوشتن. مطلب به اندازه کافی گویا هست و احتیاج به توضیح من نیست. عنوان مطلب رو هم به انتخاب ایشون نوشتم...

+ توضیح اینکه مرحوم معلم ادبیات بودند و دستی بر نوشتار داشتند، عینا به شیوه نگارش خودشان مطلب را نوشتم.


۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

567، خدمات پس از فروش

1- همیشه از خدمات پس از فروش ناموفق و پیگیری های بی نتیجه اداری و ... نالان بودیم و هستیم. یک نمونه بارزش خود من هستم که پارسال نامه تمدید تحصیلیم در یک دانشگاه معظم با کلی دم و دستگاه، تو سیستم اتوماسیون گم شده ( یعنی بهش ترتیب اثر داده نشده)، و هنوز هم درگیرش هستم و جالب اینه که هر کارمندی بهم میگه: من گردن نمی گیرم! برو ببین کسی دیگه اگر گردن میگیره و .... انگار که قتل انجام شده باشه!!!

اما نمونه های موفق هم کم نیستند، مخصوصا در شرکت ها و سازمانهای خصوصی که دارن بی سر و صدا کارشون رو انجام میدن.


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

566، ماست آجری

امروز مادرم ناهار یک غذای خیلی خوشمزه درست کرد. موقع آماده کردن ناهار به مامان گفتم ماست رو من آماده میکنم. گفت باشه. تو ماست خیار و دلال و آویشن و ادویه ای موسوم به "زنیان" ریختم. زنیان رو چند روز پیش از عطاری خریدم به عنوان  مصلح تخصصی ماست! آسیابش کردم و یک قاشق چایخوری ازش ریختم تو ماست. قبلا زنیان خورده بودم و مشکلی با مزه ش نداشتم. اما امروز احساس کردم ماست مزه آجر یا خاک رس یا همچین چیزی گرفته. خلاصه که سر ناهار کلی تبلیغ کردم و از خواصش گفتم تا مادر و پدر یک کاسه از ماست رو خوردن. هر چی اصرار کردم کاسه دوم رو نخوردن! بابا گفت "مزه ی خاک میده! خیلی تلخه." این بود انشای ما. :|


ایشون زنیان می باشند. :)

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

565، مشق شب

 دیشب داشتم کمدم رو مرتب می کردم. یک سررسید قدیمی که همیشه سرجاش بود و جاش هم مرتب بود رو از کنار کتابها برداشتم ببینم چی توش نوشته شده. صفحه اول سررسید نوشته شده بود " گلستان سعدی"، مربوط به زمانی بود که بنا به پیشنهاد استادی از روی گلستان مشق شب می نوشتم. یادمه "کلیات سعدی" سنگین و قطور رو برده بودم خوابگاه و از روش شبی یک صفحه مشق می نوشتم. این کار رو از 6 فروردین ماه تا 22 تیرماه سال 90 انجام دادم. بعد ها به دلیلی که الان یادم اومد گزاشتمش کنار ( یک درگیری شخصی که واقعا ارزش کنار گذاشتن همچین چیزی رو نداشت.)، سررسید رو برداشتم از قفسه، دوست دارم این کار رو بازم انجام بدم. موقع تورقش یاد حس خوبم موقع نوشتنش افتادم... :)


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

564، هدیه

1- بیایید کمی خاله زنک باشیم. خدا وکیلی قبول دارین بعضی ها چیزهایی برامون به عنوان هدیه میخرن که مصداق همون یک دست پارچ و لیوانی هست که فقط از یک خونه به خونه دیگه منتقل میشه؟ بیایید برای هم احترام قائل باشیم و ازین هدایا نخریم برای هم دیگه. یا از روی ناچاری نگردیم تو بقچه مون هر چیزی که مطمئنیم استفادمون نمیشه رو به بقیه هدیه ندیم. بوده کسی که من برای خریدن هدیه براش یک ماه صرفه جویی کردم و کلی گشتم تا کتابی بخرم که مورد علاقش باشه و طرف سخاوتمندانه برام تی شرتی خریده که به مواد سازندش حساسیت داشتم، چون کلا نایلونی بود! نکنید ازین کارها لطفا!


۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مریم بانو