328، آلمان، طلایه دار فوتبال مدرن

دیشب تیم ملی فوتبال آلمان با چهار گل پرتقال رو شکست داد. به این بهانه کمی در مورد آلمان و مردمش و ... حرف بزنیم. :) آلمان در پایان جنگ جهانی دوم در 1945، رسما به خاک سیاه نشست. کل ثروت و موجودیت و همه چیز مردم رسما به باد رفت. شنیدین احتمالا که میگن آلمانیها خونسردترین مردم دنیا هستن و کاری به کار کسی ندارن و سرشون توی زندگی خودشونه؟! یک شاهد عینی میگه که دقیقا برعکس چیزی هست که عامه فکر میکنن. این مردم اتفاقا خیلی دوست دارن از همه چیز زندگی شما سر در بیارن، منتها با حفظ فاصله! یعنی کاری به کار شما ندارن، اما این معنیش این نیست که ندونن شما چکار میکنید! به نظر تاثیر جنگ روی این مردم این بوده که برای حفظ امنیت و جلوگیری از پیشامدهای ناگوار حواسشون به اطرافشون هست، گرچه تلاشی هم برای نزدیک شدن به شما نمی کنن. به هر حال جنگ و ناامنی ناشی از بمباران و ... روی روان هر آدمی تاثیر میزاره. طبعا روی این مردم هم اثر خودش رو گذاشته. این بعد فرعی و شخصی زندگی مردم آلمان هست، برسیم به جامعه شون. آلمان تنها کشوری هست که پشتوانه ی پول ملی شون جواهر و الماس و .... نیست ( پشتوانه ی پول ملی ما الماس کوه (یا دریا) نور هست که تو موزه جواهرات ( اگر اشتباه نکنم) نگهداری میشه.) پشتوانه ی پول ملی آلمان نیروی کار کارگران هست، یعنی زور بازوی مردمش! به نظر توی 70 سالی هم که از جنگ گذشته موفق هم عمل کردن. بهترین اتوموبیل های دنیا ساخت آلمان هست و آمارها نشون میده که از هر 8 آلمانی حداقل یک نفر توی صنایع خودروسازی مشغول به کار هست. بقیه ی موارد هم که شما حتما بهتر از من میدونید نشون میده که این کشور پشتوانه ی پول خوبی داره. اما آلمان از اوایل این قرن با یک چالش جدی مواجه شد. رشد جمعیت این کشور منفی شد. میانگین سن مردم بالا رفت و ممکن بود کل صنعت و تمامیت کشور از دست بره. آمار ها حکایت میکنن که حدود 30 درصد زنان آلمانی تا آخر عمر مجرد میمونن و هیچوقت ازدواج نمی کنن. خب راه چاره چی بود؟! آلمان یک کار اساسی تر از تشویق مردم به فرزندآوری کرد. طرحی که سالهاست توی ترکمنستان اجرا میشه و هیچوقت اونطور که باید و شاید موفق نبوده ( دولت ترکمنستان تمام مخارج یک فرزند تازه متولد شده رو تا چند سال همراه با هدایای مادی و معنوی برای خانواده ها تامین میکنه، برای حفظ نژاد ترکمنی و ... این طرح بیشتر از 20 سال قدمت داره، اما چندان موفق نبوده تا حالا، گرچه ما هم مردم رو به همین تشویق میکنیم، البته با هدایای معنوی فقط و نه مادی!)، آلمان درهای کشورش رو به روی نیروی جوان کشورهای دیگه باز کرد. همه میدونیم که آلمانیها راسیزم ترین مردم دنیا هستن، اما خیلی جالبه که چقدر خوب با این موضوع کنار اومدن و به خاطر حفظ قدرت و  تمامیت کشورشون امکانات خوبی برای کار و تحصیل در اختیار کشورهای دیگه قرار میدن و به مقصودشون هم رسیدن. تیم ملی فوتبال آلمان چند تا بازیکن سیاه پوست داره. مردم آلمان به راحتی با این موضوع کنار اومدن. کارگران ترکیه ای نیروی کار خوبی بودن که در آرزوی اروپایی شدن از کشورشون به آلمان مهاجرت کردن و الان یک کولونی بزرگ رو تشکیل میدن و مثل چینیهای ساکن آمریکا هم سنت ها و ارزشهای خودشون رو حفظ کردن و هم از مزایای اروپایی بودن راضی هستن. اگر اقدام به مهاجرت برای ادامه ی تحصیل کرده باشید، متوجه می شید که یکی از انتخابهای اصلی شما می تونه دانشگاه های کشور آلمان باشه. اگر بنیه ی علمی خوبی داشته باشید، کمتر از 15 روز میتونید ویزا بگیرید، در دوران تحصیل به شما پول خوبی پرداخت میکنن و می تونید توی یک دوره ی 3 ساله پی.اچ.دی بگیرید. اینها رو نگفتم که شما رو ترغیب به رفتن به آلمان کنم که هر کسی خوب میدونه به تنهایی زندگی کردن توی یک کشور دیگه  چقدر سخت میتونه باشه. خواستم بگم که خواست جمعی یک ملت میتونه چقدر همه ی چیزهایی که ما مردمی رو به اون خصیصه ها میشناسیم تغییر بده. چقدر خوب میتونه راههای مناسبی برای حل مشکلاتی که میتونست کشوری رو به زانو در بیاره، به وجود بیاره و چه نتایج خوبی میتونه داشته باشه. چقدر خوبه که راههایی که دیگران رفتند و نتیجه نگرفتند رو ما از نو تکرار نکنیم... و حالا ما توی کشورمون یک مشکل اساسی داریم، دهه ی شصتی ها! به سختی پوشکشون کردیم و از شیر خشک کوپنی گرفتیمشون و به زور مدرسه فرستادیمشون و به سختی دانشگاه؛ و حالا نمی تونیم براشون کار و شرایط زندگی مناسب فراهم کنیم. تربیت معلم دقیقا زمان دانشگاه رفتن بچه های دهه ی شصت دانشجو نگرفته، تقریبا هیچ جایی استخدام و ... بر اساس لیاقت و تخصص و ... صورت نمیگیره. تمام اطرافیان دهه شصتی من بر اساس رابطه و فامیل بازی و ... مشغول به کار شدن. اما راه حل مشکل چیه؟ تحصیلات تکمیلی!!! بچه ها رو به ارشد و دکتری گرفتن سرگرم میکنیم، بعد هم که سنشون از 30 میگذره و خب کسی توی اون سن دیگه تقریبا راه برگشتی نداره و مجبور میشه یا بره از ایران، یا مجبوره زندگی کنه، به تدریس توی هر ده کوره ای و زندگی به هر سختی رضایت بده و ....
این است راه حل ما برای رفع مشکلاتمان...
خدا عافبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه...
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

327، تولد بازی!

عرض کنم که چند وقت دیگه تولد منه. علاوه بر تشکر از من بابت به دنیا اومدنم!!! ( آیکون خودشیفتگی خطرناک)،

بهتره که برای خرید هدیه هم راهنماییتون کنم که هدیه ی خوبی بخرید و ازش استفاده کنم من دیگه! نه؟! :)


۳۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

326، پست حذفی!

یک پست مفصل نوشتم در مورد ناراحتی امروز و علت و منشا و ...

اما پاکش کردم. نمی دانم چرا. حالمان خوش نیست.

خانوم محترمی در مجلسی، امروز به کلی حالمان را خراب کردند.

و ما هر چه با خود کلنجار می رویم که فراموش کنیم و بگذریم، نمی توانیم.


فکر کنیم جدیدا حساس شدم احتمالا. یا دیگه ظرف وجودم گنجایشش تمام شده!

شاید هم کمی زمان بگذره بهتر بشم. نمی دونم...



۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

325، مسافرت ...

امروز وقتی بهم پیامک اومد و گفتن که سه روز کلاس آموزشی دارن هم خوشحال شدم و هم کمی متعجب.

وقتی زنگ زدم و با مسوول اردو صحبت کردم، وقتی نحوه برخورد و حرف زدن و سوال پرسیدنش رو دیدم خوشحال تر شدم.

یادم به زمانی افتاد که با اعتماد به نفس بدون اینکه کسی از بچه ها رو بشناسم،

ساک بستم و رفتم تهران وبعدش مشهد و بعد هم خراسان جنوبی.

من قرار نبود کار خاصی انجام بدم. به عبارتی کاری برام تعریف نشده بود. اما کم کم طوری شد که طرف مشورت همه بودم.

با همه حرف میزدم و .... بچه های مدرسه نمیرفتن خونه که بمونن و با من حرف بزنن.

من حموم بودم،خواب بودم، سرنماز بودم، سرکلاس بودم، هر جایی که بودم،

اینا توی حیاط منتظر بودن برام. و روز آخر چقدر گریه کردن برای رفتن من. :(

دوستانم بعدها میگفتم مهمترین کارشون کشف من بوده!!! ( اغراق میکردن البته.)


حرف و خاطره خیلی زیاده و من هم نمیخوام خاطره نقل کنم براتون.

فقط خیلی خوشحالم که بالاخره ما تونستیم به دوستانمون این رو منتقل کنیم که این کار، جای آزمون و خطا نیست،

آموزش لازم داره، فکر و تجربه و تحقیق لازم داره.

به جرات میتونم بگم توی گروه های دانشجویی ما موفق ترین گروه در ارتباط با طلبه ها بودیم.

یادمه زمانی هر هفته بچه ها میرفتن قم برای تحقیق و پژوهش،

یادمه که پیش روانکاو کودک رفتن و حتی ازش پرسیدن که مارو چی صدا کنن بچه ها بهتره؟

یادمه چقدر سر یک سری چیزها بحث میکردیم و .... خیلی خوشحالم که بالاخره جواب داده.

هنوز خیلی کاستی ها هست. هنوز خیلی جای کار داره. اما باز هم خدا رو شکر.


۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

324، فارغ التحصیلی!!!

امروز در جشن فارغ التحصیلی عزیزتر از جانمان در هوای مطبوع بارانی و شرجی شرکت کردیم.

سخنرانان جلسه به دانشجویان کارشناسی که فرمودند که دیگه شما رو توی دانشگاه نبینیم ها!!!

فرمودند که برید ازدواج کنید! بچه بیارید! آقایون هم قبلش البته برن سرکار!

بعد از همه ی این کارها برگردید برای ادامه تحصیل، قدمتون سر چشم همه ی ما!!!

فرمودند که از بزرگترهای خودتون عبرت بگیرید که مشغول درس بودن و هنوز ازدواج نکردن!

( کی گفته ما به خاطر درس خوندن ازدواج نکردیم آخه؟ هوم؟!)

و اینجوری بود که همه ی دوستان به سمت ازدواج هدایت شدند!


+ بعد از اتمام جشن، دانشجویان رفتن با استاداشون عکس بگیرن، ایضا اونها هم فرمودند که برید شوهر کنید!

که گویا یکی از پسرها فرمود: استاد ما هم؟! استاد گفت: نخیر! شما باید برید نیمه گمشدتون رو پیدا کنید!

قبلش هم البته برید سرکار و سربازی که مردم دخترشون رو بدن به شما!


++ و من هنوز با دهان باز به این حرف ها فکر میکنم و به زمان های نه چندان دور گذشته،

به اساتیدی که دانشجوهاشون حلقه نمیزاشتن که استاد متوجه تاهلشون نشه.

به اساتیدی که اول دوره ی دکتری از دانشجو تعهد کتبی میگرفتن که اگر ازدواج کردی باید استادت رو عوض کنی!

و به حرف حق یکی از اساتید بیوفیزیک دانشگاه که خیلی براشون احترام قائلم.

بگذریم...


+++ ازدواج کنید دوستان! علیکم بالازدواج!!!


۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو