348، غرغر نوشت!


1- از دیروز که از تهران برگشتم، انقدر خستگی و کوفتگی دارم که انگار تریلی از روم رد شده، همه ی بدنم گرفته. امروز سر کلاس خوشنویسی نمی تونستم درست بنویسم حتی. نمی دونم چرا اتوبوسه اینهمه صندلیهاش سخت بود، انگار طراحش آدمها رو بدون پا در نظر گرفته بود! به اتوبوس نامناسب دو روز خستگی و دوندگی و ... توی این دانشگاه و اون دانشگاه رو هم اضافه کنید! رو به موتم یعنی!

2- توی کلاس خوشنویسی یک دختر 12 ساله هست که چپ دسته، جالبه بدونید که دفترش 90 درجه با دفترهای معمولی موقع نوشتن زاویه داره، اما مثل بقیه مینویسه. (متوجه شدین چطوری؟!)، میگفت که توی مدرسه هم همینطوری مینویسه. خیلی با استعداده. انقدر از خودش توی خط - نقاشی استعداد نشون داد که استاد گفت بره تذهیب هم یاد بگیره.

3- در مورد نظریه " بالغ - والد- کودک" توی روانکاوی چیزی میدونید؟ یک مثال میزنم. فرض کنید به کسی تلفن می زنید و اون به هر دلیل جواب نمیده به تلفنش. واکنش هر کدوم از این سه تا دراین مورد متفاوت هست ( این بحث ادامه داره):
کودک: ناراحت میشه و اصطلاحا به خودش میگیره و میگه که منو دیگه دوست نداره و ازینجور صحبت ها.
والد: حالا به تلفن من جواب نمیدی؟! صبر کن تا این بار حالتو بگیرم متوجه بشی اوضاع از چه قراره.
بالغ: حتما طرف دستش بند بوده یا گوشیش سایلنت بوده. دوباره بهش زنگ میزنم.
۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

347، فریب توصیه شده

در نامه ی 69 نهج البلاغه که خطاب مولا امیرالمومنین به حارث همدانی هست، امام میفرمایند که:

" نفس خود را در واداشتن به عبادت فریب ده و با آن مدارا کن ".

 همونجور که نفس ما رو فریب میده و میگه حالا یک شب که هزار شب نمیشه،
 یک شب میخوایم بریم عروسی، بزار خوش باشیم و ...
 به همین ترتیب ما هم نفس رو فریب بدیم،
باهاش از در صلح و آشتی دربیایم و دست بندازیم روی شونش و بگیم از اول جوونی که هر چی تو گفتی، ما گفتیم چشم!
 بیا و این یه ماه رمضونی به دل ما راه بیا خب!
 از در جنگ و اینکه من روت رو کم میکنم ای نفس اماره و ... باهاش وارد نشیم که مدارا بهترین کار هست.
وقتی دیدیم که نشاط داره، کم کم به نوافل و ... عادتش بدیم و اینجوری در دراز مدت میتونیم بر اون پیروز بشیم. :)

+ از مطالب مطرح شده در کلاس تفسیر قرآن صبح روز شنبه، هفتم ماه مبارک رمضان.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

346، دانشگاه نوشت

1- اینترنت دانشگاه ما پسورد دار شده و اساسی کنترل میشه، لذا ما دسترسی محدود داریم. امروز هی رفتیم همه جا و مذاکره کردیم و نتیجه رو هنوز نمیدونیم. دعا کنید که به خیر و خوشی بگذره. دانشکده ی علوم پزشکی هم رفتیم حتی، جالبه که ساختمان ریاست دانشکدشون توی کانکس بود و رئیس هم آدم خیلی آروم و جالبی بود.


2- خداوکیلی لذت نمیبرید سوره های ابتدایی قرآن رو میخونید هی راه به راه به اسم "مریم" برخورد میکنید؟! هی یاد من میفتین و دلتنگ نمیشید؟! پس دعا کنید برای ما. :)


3- دوستان عزیزی که تهران تشریف دارید، کلاسهای تفسیر قرآن " استاد قاسمیان " رو از دست ندین. 5 تا 6 صبح مجتمع فرهنگی امام رضا. التماس دعا و موفق باشین. :)

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

345، احوالات ما

1- امروز روزه ی بدون سحری رو تجربه کردم. یعنی فقط یک لیوان چایی خوردم سحری. خوب بود. وقتش یه کمی زیاد بود. اینجا چند روزیه هوا سرد شده و بارون میاد گاه گداری. اینه که گرما و تشنگی تلف نکرد ما رو. حالا هم که میبینید زنده و سرحالیم. :)

2- پست قبلی ذهنیات خودم بود. منتها چند تایی کامنت عمومی و خصوصی دوستان باعث شد که به این فکر کنم که مطلب رو ادامه بدم و دو سه تا پست مرتبط با کامنتهای دوستان در موردش بزارم. منتها مطالبی که در مورد اینجور مسائل مینویسم رو خودم مدتها پیش خوندم و یادگرفتم و حتی باهاش زندگی کردم. این بار اما اینجوری نیست؛ پس یه کمی فرصت میخوام که ذهنم رو مرتب کنم و بنویسم در موردش. امیدوارم که به درد دوستان بخوره. انشالله از سفر برگشتم مینویسمش.

3- دوستان عزیز ما رو حلال بفرمایید. فردا قراره بریم سفر، بریم دانشگاه و کارهای تسویه حسابمون رو انجام بدیم. دعا کنید که از خر شیطون بیان پایین و این رو درک کنن که کسی که کارش کتابخونه ای هست و خودش تنبلی میکنه در انجامش و تاخیر داره توی دفاع، فرق داره با کسی که 3 بار کلا از صفر پروژش رو انجام داده و کلی وقت گذاشته تا کد نویسی کرده و .... حلال کنید دوستان. :)

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مریم بانو

344، ما آدم های عقده ای

همه ی ما آدم ها توی زندگیمون خلاء های عاطفی داریم. هممون به نوعی توی زندگیمون کمبود عاطفی رو تجربه کردیم، هر کسی به نوعی. مثلا من وقتی 18 سالم بود، رفتم خوابگاه. یکی ممکنه والدینش رو از دست داده باشه و مثلا بدون مادر یا پدر بزرگ شده باشه. یکی ممکنه به اندازه ی کافی توی زندگیش محبت ندیده باشه. یکی ممکنه خانوادش بهش خیلی محبت و رسیدگی کرده باشن و بعد که وارد اجتماع شد خیلی اذیت شده باشه و مثالهای زیادی ازین دست هست که همه جا میتونیم ببینیم. هممون هم طعمش رو چشیدیم.

من استادی داشتم که میگفت برام عقده بود که دقیقا بفهمم "جکسون" توی کتابش چی نوشته، انقدر خوب این عقده رو رفع کرده بود که من مطمئنم کسی به خوبی ایشون "الکترودینامیک کلاسیک" رو درک نمیکرد. همه ی ما توی زندگی عقده ها و حسرتهایی ازین دست یا از نوع های دیگه داریم. همیشه هم نمیشه ازشون عبور کرد. گاهی این عقده ها روح ما رو میخورن، گاهی هم باعث میشن روح بقیه رو بخوریم. مثلا شما دیدین کسانی رو که چون چیزی رو با رنج و سختی به دست آوردن و یادگرفتن، اجداد شما رو جلوی چشمتون میارن تا بهتون یاد بدن اون مطلب رو؟ یا دیدین کسانی رو که همیشه ضعیف بودن، وقتی به جایی میرسن تبدیل به فرعون میشن؟!

انتخاب با ماست. میتونیم روی زخم ها و دردها و رنجهامون رو پانسمان کنیم و روح بقیه رو خراش ندیم، یا اینکه دیگران رو هم به کشیدن همون رنج محکوم کنیم، به این بهانه که قدر بدونن، به این دلیل که ما رو درک کنن، به این هدف که ارزش ما و کار ما براشون روشن بشه.

به نظر من درد پنهان کردنی نیست. حتی اگر طرف به زور نخواد توی چشم شما فرو کنه، به هر حال میشه فهمید که چه رنج و سختی هایی کشیده. صدای آدم ها، نگاهشون، کلمات و جملاتشون، همه و همه این رو به ما نشون میدن. حتی گاهی به ما فرار از درد و رنج رو هم نشون میدن. به نظرتون باز هم لازمه برای اینکه دیگران ما رو بفهمن، اونها رو هم زجر بدیم و بزاریم درد بکشن؟!

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو