363، خانه خدا

چرا بریم مکه پولمون رو بریزیم توی شکم این عرب ها؟ چرا بریم و به توسعه ی عربستان وهابی کمک کنیم؟

اصلا دل حرم خداونده، کعبه تو قلب آدمه، چه لزومی داره اینهمه راه خرج کنیم و بریم تا مکه؟ که چی بشه؟!


این حرفها رو حتما شنیدین از آدمهای مختلف، گاهی آدم ممکنه از خودش هم بپرسه این سوالات رو.

امیرالمومنین علیه السلام در آخرین وصایای خودشون به امام حسن و امام حسین علیهم السلام

و در واقع در آخرین حرفهاشون برای همه ی ما تا همیشه ی تاریخ میفرمایند که:


" الله الله فی بیت ربّکم، لا تخُلّوه ما بقیتم، فانه ان تُرِکَ لم تناظروا " . ( نهج البلاغه، نامه 47).

" خدا را خدا را درباره ی خانه ی خدا، تا هستید آن را خالی مگذارید،

زیرا اگر کعبه خالی شود، مهلت داده نمی شوید."


+ جواب ازین واضح تر لازم داریم؟!



++ این دعای اعمال مشترکه ی ماه رمضان رو عاشقم:

" و ان تجعل لی فی عامی هذا الی بیتک الحرام سبیلا"

خدایا خودت یک راهی برام قرار بده...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

362، بامدادیه

1- دهه ی آخر ماه رمضون اصلا خوشحال نیستم. چون ماه عزیزمون داره تمام میشه. من هم که کماکان آدم سابق، شاید کمی بهتر یا بدتر حتی! استاد تفسیر میگفت اینکه خدا بزنه پس کله ی آدم و یک شبه متحول بشه، ممکن هست، اما اینها راه نیست. باید راه رو طی کرد و سختی کشید و بر نفس غلبه کرد و ... ولی میگم کاش خدا بزنه پس کله ی ما! ما که آدم بشو نیستیم به این راحتیا!!!

2- یکی بیاد منو ارشاد کنه که این چهار خط چکیده رو بنویسم و بفرستم! شدیدا در نوشتن این چکیده دارم تنبلی میکنم! هر کاری میکنم جز نوشتن این یکی! بعد به نظرتون نباید خدا بزنه پس سر من؟! عایا امیدی هست که خودبه خودی ما آدم بشویم؟!

3- یک مطلب مفید هم بنویسم، اقلا پست پیام آموزشی هم داشته باشه خب! بازی فینال جام جهانی رو دیدین؟ متوجه یک نکته ی مهم شدین؟ شما حتی اگر "مسی" هم باشین، توی یک سیستم نادرست و ضعیف و ناکارآمد نمی تونید کاری از پیش ببرید، اما اگر یک بازیکن متوسط باشین مثل "کلوزه"، یک سیستم درست میتونه شما رو در نهایت بعد از چند دوره حضور توی جام جهانی با یک سیر صعودی قهرمان جهان بکنه. سیستم مهمتر از آدم ها و فردیت ماست. حتی یک آدم متوسط هم میتونه توی یک سیستم خوب رشد کنه و موفق باشه و روزهای خوبی رو بگذرونه. منتها توی یک سیستم بیمار، شما هرچقدر هم تلاش کنید، حتی اگر فینالیست هم بشید، نهایتا کم میارین. چون یک آدم نمیتونه جور یک جامعه رو بکشه. همه باید بخوان و تلاش کنن، البته در سایه ی یک سیستم درست!!!

4- گفتم سیستم، یاد یک چیزی افتادم. چند روز پیش رفتم جایی مصاحبه. قبلش معرفی شده بودم به خانوم مدیر. باهاش تلفنی حرف زده بودم. روز موعود رزومم رو گرفتم دستم و راهی شدم. روزمم رو ورق زد و ازم پرسید خب سابقه ی کاری چی دارین؟ گفتم: نوشتم توی رزومه. TA  بودم مدتی و تدریس خصوصی و کارگاهی و پروژه و ... گفت: نه! منظورم اینه که توی چه دبیرستانی قبلا درس دادین وقتی تهران بودین؟؟؟ گفتم : خانوم من دانشگاه سراسری بودم. معمولا جوری برناممون رو می چیدن که وقت آزاد برای کارکردن نداشته باشیمو بعد ایشون سریعا عذر ما رو خواستن و خداحافظی کردیم. سوال اینه که کسی که اسفند 92 دفاع کرده، دقیقا چه سابقه ی کاری باید داشته باشه؟ اونم وقتی تمام سالهای قبل رو از دبیرستان تا حالا داشته درس میخونده یک سره؟!!!

5- تصویر متداول ما در ماه مبارک رمضان، مخصوصا موقع سحر و کل ساعات روز که روزه داریم!!! :))



+ برای دیدن اندازه ی واقعی این تصویر روش کلیک کنید. خیلی عکس بامزه ایه. :)

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

361، من و پدربزرگ

من نوه ی خیلی کنجکاوی بودم. سالها قبل روال زندگی به این صورت بود که ما صبح روزهای جمعه میرفتیم خونه ی پدربزرگم؛ تا غروب. خیلی هوش و ذکاوت لازم نداشت که با وجودی که به نظر زندگی روال عادی و روتینی داشت، بین اینهمه آدمی که میومدن تا فقط با پدربزرگ حرف بزنن و از وجودش استفاده کنن، آدم کنجکاوی مثل من متوجه بشه که در کنار چه گنجی زندگی میکنه... کاشکی که عقلم میرسید ازش بهره ببرم.

دور زمانی قبل، وقتی که فنچی بودم، مادر منو فرستاد کلاس قرآن. چهار سالم بود و از همه کوچیکتر بودم. معلم هم از روی "عم جزء" به ما مشق میگفت. بعد یک مدتی مادر دیگه منو نفرستاد. دید معلم خیلی تکلیف میگه بهمون و ممکنه من دلزده بشم... فایدش برای من این بود که خیلی زود خوندن رو شروع کردم. کتابهای خودم و بعد هم کتابهای مامان و بعد هم روزهای جمعه و خونه ی پدربزرگ. حدود 10 یا 11 ساله که بودم، دیگه نمی رفتم با بچه ها بازی کنم، از صبح می نشستم کنار پدربزرگ تا ظهر. برام از گلستان حکایت میگفت. از کتابهای دیگه شعر و داستان و حکایت و روایت میگفت. برام جالب بود که آدمی با این سن و سال چه حافظه ی عجیبی داشت!

فکر کنم 13 ساله بودم که پدربزرگم از کتابهاش بهم امانت میداد که بخونم. اولین کتابی که از کتابخونش بهم داد، " امام علی، صدای عدالت انسانی" نوشته ی جرج جرداق و ترجمه ی هادی خسروشاهی بود. پدربزرگ اولین چاپ های مجلدات کتاب رو تک به تک خریده بود.

جریانش هم این بود که من پر از سوال و کنجکاوی و ... بودم. پدربزرگم بهم گفت برو این کتاب رو بخون و از خوندنش لذت ببر. بعد می رسی به سوالات و جوابهاشون. کتاب بعدی نهج البلاغه بود که مدیر مدرسه بهم هدیه کرده بود، با جلد قرمز و دوست داشتنی،با ترجمه محمد دشتی. و اینجوری سالهای اولی که من به طور جدی کتابخوانی رو شروع کردم گذشت. برای من این دو تا اسم، نویسنده ی مسیحی لبنانی و پدربزرگم همیشه به نام مولای متقیان گره خورده و با هم به خاطرم میان...

یادش بخیر...

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

360، علـــی (علیه السلام)


چه  بودی اگر هر زمان چون علی

یلــــــــــی زادی از مــــادر روزگــــار

ترازوی عدلـــــی چنان مستقیــــم

  ستــــون امــــانی چنان استــــــــوار

مکـــــــــارم همان گونه آرامبــــــخش

   مواعــــظ همان گونه آموزگــــــــــــــــار

همــان گونه از ظلــــم بنیـــــــــــاد کن

همــان گونه با زخــم مرحــــــــــم گذار

به مغز عظیمش همان عـــــــزم جم

به کفّ کریمش همان ذوالفقــــــــــــار

همـــــان گونه همچون قضا و قــــــدر

  کمانـــــــــــــــــــــــدار پیکــار پروردگـار

که برکندی از سینه ی دوست، دِق

   بـــرآوردی از جـــان دشـــمن دمــــار


+ محمد حسین شهریار، این شعر را با نگاهی به این جمله ی نویسنده ی مسیحی لبنانی سروده است:

« ماذا عَلَیکِ یا دُنیا لَو حَشَدتِ قُواکِ فَاَعطَیتِ فی کِلّّ زَمَنٍ عَلیاً بعَِقلِه وَ قَلبِه وَ لِسانِه وَ ذی فِقارِه . » 

( علی، صوت العداله الانسانیه. جرج جرداق)


++ چند سال پیش یک مصاحبه ای از جرداق میخوندم، چندباری تاکید کرد که من به غیب اعتقاد ندارم!

بعد حین صحبت هاش گفت که سردر خونه ی پدریم توی لبنان یک کاشی بود

که ما به نوشته ی روی کاشی خیلی اعتقاد داشتیم،

ازش پرسیدن چی روی کاشی نوشته شده بود. گفت: " لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار."

این هم از اعتقاد نداشتن به غیب!

+++ بعدا نوشت: این مصاحبه رو بخونید حتما: کلیک


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

359، از گذشته ها

عکس هایی که در این پست هست، ره آورد مهمانیهای ماه رمضان از منزل اقوام می باشد.

بدیهی است که کلی عکس خوراکی و میوه و ... هم بود که به جهاتی از گذاشتنشون خودداری می فرماییم!!!



عکس بالایی دستخط یکی از درگذشتگان است که انتخاب نام فامیل خانوادگی از اقدامات ایشان هست.

پدربزرگ مرحوم ما وقتی هنوز طفلی بیش نبودند، به همراه ایشون به مدرسه علمیه می رفتن و قس علی هذا. 

معروف است که شیخ محمد خط بسیار زیبایی داشتند، گرچه من نتونستم بخونم چی نوشتن توی این کاغذ! 



این عکس صفحه ی اول مفاتیح همان شیخ محمد است، که تاریخ سفر به کربلا رو نوشتن.

اون قسمت سفیدکاری شده توی عکس اثر اینجانب می باشد، به جهت رعایت حوزه ی  شخصی!!! 



این هم عکس مفاتیح ایشان است که در منزل یکی از نوادگانشان نگه داری می گردد.

سوره هایی که اول مفاتیح اومده شماره آیه نداشت و فقط پشت هم نوشته شده بود.



دفترچه ای که مشاهده می فرمایید، دفتر مداحی مرحوم پدر مادربزرگ ماست.

ایشان البته از عالمان دینی نبودند، گرچه تمام عکس هایی که ازشون هست با عبا گرفته شده. 

دو عکس زیری هم عکس صفحاتی از این دفترچه است.



 


+ روی عکس ها کلیک کنید تا اندازه ی واقعیشون رو ببینید.

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو