368، شب نوشت

1- همیشه تحسینش می کردم، با اینکه 19 ساله بود که از ایران رفت، هیچوقت خودش رو گم نکرده بود. دو هفته بعد دفاع دکتریش توی بهترین دانشگاه دنیا، همه چی رو جمع کرد و برگشت ایران. بماند که تحملش نکردن و یک سال بعد رفت. می گفت مسلمون بودن گیاهخوارم کرده! توی قطارهای بین شهری آمریکا هم نمازش رو میخوند، همیشه فکر میکردم خیلی بعیده بعد از 25 سالگی، آدم تغییر خاصی در اعتقاداتش به وجود بیاد... چند روز پیش باهاش چت می کردم، گفت آلمان هستم. گفتم خوب ماه رمضونی اینور و اونور می چرخی و روزه نمی گیری ها! خندید و گفت دیگه نماز هم نمی خونم، گفت اعتقادم رو به دین کلا از دست دادم...


2 -کلی حرف برای گفتن توی ذهنم هست، منتها دستم به نوشتن نمیره. اینجا تا هفته ی دیگه به روز می شه، بعد آرشیوم رو میارم از بلاگفا؛ که تو مدتی که نیستم، اگر خواستین سری به آرشیو بزنید. سوالی هست بپرسید.


3- دنیای بچه ها رنگیه، لباس های رنگی و شاد، اتاق رنگی، وسایل رنگی و... کمتر بچه ای هست که لباس سیاه داشته باشه، خیلی هاشون حتی دوست ندارن با مداد سیاه نقاشی بکشن. خط خطی کردن رو هم با مدادرنگی انجام میدن... حالا فکر کنید بچه هایی هستن که تا حالا مدادرنگی ندیدن، حتی نمی دونن چیه و به چه کاری میاد. مداد، براشون همون مداد گرافیتی سیاه رنگه که ما باهاش ریاضی حل میکنیم... دنیای این بچه ها چه رنگیه؟


4- فصل، فصل برداشت برنج است...



+ برای دیدن عکسها در اندازه ی واقعی روی هر عکس کلیک بفرمایید.

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

367، یک نکتـه ی سـاده

توی دوران تحصیل، یک سری درس ها مثل آش کشک خاله هستن،
هر جوری هست باید خورده بشن، وگرنه میخورن آدم رو!
 گاهی هم آدم کلافه میشه و فکر میکنه خب چه کاریه؟!
 از جمله ی این دروس که دانشجویان سال اول مهندسی به شدت ازش شاکی هستن،
 فیزیک پایه 1 هست که شامل مباحث مکانیک کلاسیک میشه.
 زیاد پیش میاد که یک دانشجوی برق، کامپیوتر و ... از بابت اینکه چرا باید این درس رو بگذرونه شاکی باشه.
این سوال خیلی خوبیه و جواب خیلی ساده ای داره.
جواب اینه که دانشجوهای مهندسی، مکانیک کلاسیک نمی خونن که فیزیک یاد بگیرن.
مکانیک کلاسیک و حرکت و ... به این خاطر توی برنامه ی درسی قرار گرفته شده،
 که به ما اصول علمی فکر کردن توی مهندسی رو آموزش بده.
این نحوه ی تفکر خیلی مهمه و یادگرفتنش به اندازه یادگرفتن و نه پاس کردن فیزیک 1 سخت هست!
 نیوتن یکی از بزرگترین اندیشمندان کل تاریخ هست، به خاطر پایه گذاری این روش تفکر.



خیلی اوقات ممکنه چیزهایی توی زندگی باشن و یاکارهایی انجام بشن که ما فکر کنیم بیهوده هست.
فکر کنیم داره وقتمون تلف میشه. فکر کنیم عمرمون داره میره و ...
قضیه مثل همون پاس کردن و یادگرفتن فیزیک مکانیک هست.
هم میشه به حداقل ها بسنده کرد و درس رو پاس کرد و تمام.
هم میشه واقعا عمیق بود و چیزی یاد گرفت و حتی یاد داد به بقیه.

+ مهم نوع نگاه ما به اطرافمون هست. :)

* تصویر، کره ی اویلری هست. مربوط به مبحث مکانیک اجسام چرخان، از کتاب گلدشتاین،
یکی از سیستماتیک ترین کتب مکانیک کلاسیک، که مباحث رو با آنالیز تانسوری مطرح کرده.
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

366، برای دختــــرم...

دختــر نازنینم، فرشته ی کوچک و دوست داشتنی من، دوست دارم کمی مادر و دختـری با هم حرف بزنیم...

میدونی دخترم، من؛ مـــریم، همیشه آرزوی داشتن تو رو دارم، نه برای اینکه به آرزوهای نرسیده ی من برسی،

نه حتی برای اینکه ثمره ی عشق من باشی، فقط و فقط برای خودت، همیشه میخواستم که داشته باشمت...

۲۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

365، عکس یادگاری!

چند سال پیش با بچه های دانشگاه رفته بودیم مشهد، بعد از امتحانات تیرماه. اون موقع ها یک رسمی بود که حتما باید یک روز برنامه میان-اردو میرفتیم. یعنی اردو در اردو بود! اون سال هم رفتیم نیشابور. مقبره ی عطار و خیام و بعد هم یک جایی موسوم به "روستای چوبی" که یک روز در اختیار ما بود و فقط ما خانوم ها بودیم و خوش می گذشت بهمون. اقلا دیدن چنان جایی وسط کویر جالب بود برامون. :)

قبل از رفتن به روستای چوبی، تو مقبره عطار داشتیم عکس می گرفتیم و سرمون گرم بود که دیدیم دورتر از ما یک گروه 20 نفری از خانوم های عرب با چادر و پوشیه، رفتن وایستادن روی پله های زیر مقبره و توی یک ردیف منظم و همه یک شکل، ژست گرفتن و دارن عکس می گیرن! مشغول نگاه کردن بهشون بودیم که یکی از دوستان سوالی که هممون داشتیم بهش فکر می کردیم رو بلند به زبون آورد:

" اینا چطوری به این عکس بعدا نگاه کنن تشخیص میدن کی به کیه؟! "

آخه دقیقا همشون یک شکل و هم قد و قواره، نه کیفی به کسی آویزون بود؛ نه عینکی و نه خلاصه هیچ وجه تمیزی! و

ما برامون سوال بود که اصلا چرا عکس می گیرن! چطوری بعدا میخوان بگن ما توی عکس بودیم و ...


+ دوستان، من چادری هستم. نیاین بگین این نقد به چادر و ... است.

این صرفا یک حرکت مضحک بود از طرف جمعی از بانوان محترم. همین!


۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

364، مریمی و زنبور!

چند پست پایین تر اشاره کردم که من بچه ی خیلی کنجکاو و بازیگوشی بودم. البته در روایات نقل شده که خرابکار و پر سروصدا نبودم. منتها خب کنجکاو بودم دیگه! بعدش اون موقع ها که من بچه بودم، کسی نبود که باهاش بازی کنم. وقتی همه بیرون بودن من با مامانم خاله بازی میکردم ( که شرحش رو توی یک پستی نوشتم)، یا با پدربزرگ پدرم و پدر بزرگ خودم وقت میگذروندم. به جز اون، خونه باغ پدربزرگهام همیشه چیزهای خوبی برای کشف کردن و سرگرم شدن داشت. از لاک پشتی که پسرای بزرگتر برام می گرفتن که من کهنه می بستم بهش و مدتی باهاش سرگرم بودم، تا جوجه صورتی رنگی که یک روز شستمش و سفید شد ( شاید یک روزی نوشتم در موردش). اما بعضی جاها هم بود که به من میگفتن اجازه ندارم بهشون دست بزنم و حتی نزدیکشون برم. یکی ازینجاها کنار در ورودی خونه مادربزرگ بود که یک فرورفتگی توی دیوار بود که جای کنتوربرق بود و روش یک پارچه برزنتی کلفت بود که باد هم تکونش نمی داد. من همیشه برام سوال بود که اون پشت چه خبره!؟

اگر شما بچه ی خرابکاری نباشید، کسی بهتون شک نمیکنه که چرا تنهایی دارین توی حیاط بازی می کنید! مادر میگه که داشتم تو حیاط بازی می کردم که صدای جیغم رفت هوا. نمی دونم دستم چطوری رسید به اون پارچه برزنتی و کنارش زدم؛  اما چیزی که دیدم، یک دنیا زنبور بود که ریختن سرم! و بعد هم مامان و عمه که بدو بدو اومدن ببینن من چه بلایی سرم اومده!  شکر خدا به نیش زنبور حساسیت نداشتم و اتفاق خاصی نیفتاد برام.

نتیجه می گیریم که آدم باید برای جواب سوالاتش و برای رفع کنجکاویهاش از جونش مایه بزاره  حتی! منم به جواب سوالم که اون پشت چه خبر بود که دست زدن بهش ممنوع بود، رسیدم! گرچه یه مقداری جیغ و کمی هم نیش زنبور باهاش بود. :)


۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو